پنج شنبه شب رفتيم شنبه صبح برگشتيم . خوش گذشت
يك شنبه شب خاله اومد .
دوشنبه زنگ زدم دانشگاه گفتم اگه به شكايت من رسيدگي نشه به ديوان عدالت اداري مي فرستم . بعد به واحد استان زنگ زدم . جناب رئيس شخصا منوراهنمايي كرد و همين پيشنهاد رو به من داد .
عصر تولد داداشم بود . خيلي خيلي خوش گذشت . شب هم عمو جان با خانمش خونه ما اومد
سه شنبه عصر خاله از شهرستان زنگ زد ؛ گفت: دايي بزرگ مامان فوت كرده و فردا خاك سپاري هستش
چهارشنبه همه رفتن شهرستان قرار بود من هم برم اما بايد بمونم از دو تا ني ني كوچولوي خونه مراقبت كنم هيكل هاي گنده هنوز مراقب مي خوان حالا هم دارم اين ها رو مي نويسم
راستي رفتيم شهرستان از عمه شنيدم جان داره خونه مي سازه باعث خوشحاليه