افسانه هاي محبت

برای صادق

نوشته‌شده توسط nashenakhte

يه دوست خوب به اسم صادق که وبلاگ نويسه تو وبلاگش پيشنهاد داده بود شب يلدا براش فال حافظ بگيريم اونم به نيت ما فال بگيره و بياد توي کامنت دوني وبلاگ بنويسه حالا من نيت کردم و منتظرم بياد اميدوارم که به قولش عمل کنه حتي اگه به خاطر مشغله زياد يا هر چيز ديگه نتونه بياد من تاراحت نمي شم چون پيشنهاد اون باعث شد برم به حال و هواي چند وقت قبل که حافظ مدام تو دستم بود و من متوجه شدم اي بابا چقدر از حافظ دور افتادم و به اين فکر مي کنم يه غريبه چقدر راحت با يه صحبت ساده مي تونه دل آدم رو شاد کنه و يکي که فکر مي کردي دوستته چقدر ساده مي تونه با حرف هاش و توهين هاش تو رو زير سوال ببره و اجازه دفاع هم بهت نده فکر کردم اين طوري از صادق تشکر کنم(به خاطر چند لحظه آرامشي که براي من ايجاد کرد و خيلي تجربه ها که بيادم اورد) هر چند که توکامنتدوني وبلاگش هم براش پيام تشکر گذاشتم
البته این پست مال یک شنیه یود که امروز پست می شه

 

یک هفته دوندگی

نوشته‌شده توسط nashenakhte

شنبه 26 آذر

مادر بزرگ رو بستری کردند . صبح مامان پیشش بود عصرمن جام رو با مامان عوض کردم

یک شنبه 27 آذر

صبح ساعت شش از بیمارستان اومدم خونه سه ساعت خوابیدم و رفتم دانشگاه کلاس سیستم عامل تشکیل نشد . بچه ها زنگ زدن به استاد که نیاد و امتحان هم نگیره اونم پذیرفت . منم از اونجا حدودا ساعت سه بعد از ظهر مستقیم اومدم بیمارستان در حالیکه همه دوستام رفتن آکواریوم نگاه کنند امروز عملش کرده بودند و یه باتری جدید براش گذاشتن حقیقت اینکه از 17 سال پیش به این طرف قلب مادربزرگ من درست کار نمی کنه و یه شارژر اون جا هست که به جای قلب کار می کنه حالا عمر شارژرتموم شده و یه شارژر جدید براش گذاشتن

دوشنبه 28 آذر


صبح ساعت 7 از بیمارستان اومدم خونه بخوابم ساعت 9 یا 10 خاله زنگ زد مادر رو مرخص کردند . عجب عمل کشکی تو 24 ساعت بیمار رو مرخص می کنن . عوض کردن دکور خونه بخاطر اینکه مادر بزرگ تو این مدتی که اینجاست راحت باشه سه چهار ساعتی طول کشید . کار ماتموم شد که دایی و خاله مادر رو از بیمارستان آوردند .


سه شنبه 29 آذر


صبح تو سه ساعت 130 صفحه شبکه رو یه دور کردم . تو دانشگاه رو دسته صندلی اتاق 106 که کلاسهای این استاد همیشه اونجا هستش بعضی از تعریف ها رو که حفظ نبودم نوشتم .یکی از همکلاسی هام که این خیانت بزرگ تاریخ رو شاهد بود و خود ش استاد این جور خیانت هاست گفت : روزی که خانم ناشناخته دست به همچین کاری بزنه امام زمان باید ظهور کنه.!!!پنج دقیقه به شروع امتحان باسیاست اومد توکلاس شبیه کسی که فتح عظیمی کرده باشه کیف خودش و ساده دل رو برداشت و رفت ؛ فهمیدم هر خبری هست هست اومدم تو سالن دیدم چشمتون روز بد نبینه آقا داره صندلی ها رو از کلاس 101 میاره بیروم و جایگاه امتحان رو به اونجا منتقل کرده . فهمیدم که باز رفتن و زیراب مارو زدن برگشتم مثل بچه آدم هر چی که رو صندلی نوشته بودم مهم ترها ش رو دوباره توی کاغذ یادداشت کردم تا این بی جنبه ها باشن یه بار دیگه منو لو بدن .اونوقت رفتم سر کلاس اما ای دریغ همه صندلی ها پر شده هر چی نگاه می کنم صندلی خالی نیست که من بشینم جز اونی که جلو در کلاسه ناچار بر گشتم سزاغ اون صندلی که صدایی اومد ,صدای فرشته نجاتم بود که میگفت : خانم ناشناخته براتون جا نگه داشتم . این لحظه قیافه یه بنده خدایی دیدن داشت که از تعجب داشت شاخ در می اورد .سر جلسه هم که معلومه جنتلمن ما سه نا سوال رو به من رسوند من هم با جواب چند تا سوال و باز گذاشتن برگه تا ایشون هر چقدر دلشون می خواد کپی برداری بکنن از خچالتشون در اومدم .

اما برگشتن به خونه مکافات دیگه ای بود . وارد شدم خوانواده دایی به همراه دختر و دامادشون و نوه بسبار شلوغشون اومده بودن عیادت مادر بزرگ بعدش دختر دایی مامانم با شوهرش اومد بعد از اونها هم دختر دایی دیگم با شوهرش اومد و این جماعت شام تشریف داشتن و خواهر من هم در این گونه مواقع بهانه همیشگی یعنی درس را پیش می کشه و از زیر کار در میره بگذریم از اینکه تو این گیر و ویر تلفن هی زنگ می زنه و خاله ها و دایی هام اند که می خوان حال مادرشون رو بپرسن



چهار شنبه 30 آذر


رفتم دانشگاه از اونجا هم به بیمارستان مسئول قسمتی که من کار داشتم نبود دست از پا دراز تر برگشتم عصر عمه و دایی اومدن خونه ما دیدن مادر بزرگ


پنج شنبه 1 دی


صبح رفتم بیمارستان پرونده های مادربزرگم رو بگیرم . مسئولش نیست نزدیکیهای ظهر کارم راه افتاده میام بیرون منتظر تاکسی ام که بایدقیافه اون دو تا بشر .... رو ببینم .

میرم اون جایی که گوشی موبایل رو ازش خریدم شاید دفترچه فارسیش رو اورده باشه اما ای دریغ هنوز نیومده. مدارک مادر بزرگ رو همون جا فراموش می کنم

از موبایل فروشی رفتم یه آموزشکده برای آموزش دوره های تخصصی اما قیمت ها سرسام آور بود کمترینش صد هزار تومن بود تا ششصد و هفتصد هزار تومن و تاریخ شروعش هم آخر دی ماه که باز هم به درد من نمی خوره حتی اگه مسئله اولش رو با کمک مامان و بابا حل کنم . این یکی رو بی خیال شدم و برگشتم خونه


جمعه 2 دی


بعد از ظهر مامان وخاله رفتن حرم زیارت آخه خاله دلش می خواد یه نماز صبح و یه نماز مغرب و عشاء رو تو حرم بخونه . محمد –پسر خاله- زنگ زد بعدش بلافاصله زنگ تلفن به صدا در اومد !!به شماره نگاه کردم همینکه پنج تا شماره اولش مثل خونه محمد بود فکر کردم یادش رفته چیزی رو بگه .گوشی رو برداشتم محمد نبود ! یه مرد جون خیلی مودب و رسمی

...اون : سلام منزل آقای

من : بله بفرمایین

اون : من حامد هستم

من : واااااااااااااااای حامد چطوری ؟

اون : ناشناخته خودتی ؟

من : آره مشتاق دیدار , چه خبر ؟ خانومت خوبه

....اون:

... : من

.خلاصه یه نیم ساعتی این مکالمه ادامه داشت


شنبه 3 دی


که دارم تایپ می کنم

 

روزانه

نوشته‌شده توسط nashenakhte

یک هفته تمام در گیر انجام کارهای جشنواره بودم . البته کارگروهی بود و همه زحمت کشیدن ولی فشار کار خیلی خیلی زیاد بود و من همچین تجربه ای نداشتم .به هر حال جشنواره برگزار شد و رفت تا سال دیگه اما از روز شنبه باز باید برم بیمارستان به خاطر اینکه عمل مادر بزرگم روز یک شنبه انجام می شه .
این دوتا آهنگ جدید نیما خیلی خوشگلند مریم پاییزی از آلبو مریم پاییزی و یک آهنگ دیگه از همین آلبوم که کی گه عشق یه چیزی مثل کشک و دوغه
توصیه میکنم این آلبوم رو حتما تهیه کنید
ویرایش شده شش صبح شنبه 3 آذر

 

من دیوانه و ما که دیوانه شدیم

نوشته‌شده توسط nashenakhte

نمی دونم چرا این طوری میشه
چرا همه چی خراب می شه
چرا
...
هیچکسی مسئول نیست , درحالیکه همه مسئولند
بابای امید تو اون هواپیمای لعنتی بود
متاسفم برای امید
برای تمام کسانی که عزیزاشون رو از دست دادند
برای تمام ایرانی ها
انسانها یی که باید شاهد این گونه حوادث باشند
فقط به خاطر یه اشتباه که سالها قبل کردند . و انگار هیچ طوری قابل جبران نیست

 

یک هفته

نوشته‌شده توسط nashenakhte

گزارش یک شنبه مادر بزرگم رو بردیم خونه دایی اینا . دوشنبه ساعت شش صبح مامان برای انجام کار ها و هماهنگی با بیمارستان رفت و ساعت 12 برگشت ساعت یک با هم رفتیم دنیالش تا ساعت ده شب سه تایی با هم بودیم . خیلی خوش گذشت مدتها بود این طوری (سه تایی) با هم تنها نبودیم

خلاصه بگم این هفته بیشتر توی بیمارستان بودم .تا توخونه . روز پنج شنبه هم اداره رفتم که ماشاالله کامپیوتر هاشون ویروسی بود و من با پنج تا آنتی ویروس رو چک کردم تا آخرش یکی جواب داد ( امان از دست ویروس نویس ها ی ایرانی که انتی ویروس هم ندارند ) عصر پنج هم جشن دانشجویی بود و من تو راه رفتن به جشن به عاطفه زنگ زدم تمام مدت با هاش حرف زدم بعدش هم جشن و اهدای جوایز به شاگرد های ممتاز که قصه اش طولانیه

 

دیروز و امروز

نوشته‌شده توسط nashenakhte

دیروز کنکور دانشگگاه آزاد برگزار شد . منم رفتم و یک گند بزرگ دیگه تو تاریخ به جا گذاشتم البته با توجه به اینکه من هیچی درس نخونده بودم و همه اطلاعاتم مربوط می شد به این درسهایی که در طول هر ترم می خوندم امتحان خوبی یود
روز پنج شنبه هم یک موبایل جدید خریدم
همونی که همکلاسی های مهربونم پیشنهاد داده بودند,
sony ericddon k750i
واقعا که چیز خوبی لنز دوربینش دو مگا پیکسل هستش کیفیت صدا که دیگه تگو محشره

 

!!راست می گفت

نوشته‌شده توسط nashenakhte


می گويد: مواظب باش! نگذار به تو علاقه مند بشود! خنده ات می گيرد. با تعجب می پرسی: چرا من؟ او بايد مراقب خودش باشد.اين مشکل من نيست. می گويد: خلاصه! اين جور آدم ها هميشه با خواهر برادری شروع می کنند و آخر سر تو می مانی و هزار جور دردسر! طوری رفتار کن که ديگر.... و تو می مانی توی چند تا نقطه ی انتهای جمله اش. و تو می مانی توی کار زندگی. می مانی توی کار سرنوشت و روابط. با خودت می گويی که چقدر سخت می شود يک دوستيِ سالم را خالی از هر گونه فکر و حرف حفظ کرد.

 

روح بزرگ

نوشته‌شده توسط nashenakhte

آدم باید روح بزرگی داشته‌باشد برای شنیدن درد‌های یک دوست و دفن کردن شنیده‌ها در دل خود.. اکثر آدم‌ها روح‌شان کوچک است.. روزی نه چندان دور، درد‌هایت را بر صورتت استفراغ می‌کنند.. دفن کردن درد در دل خود ساده‌تر است تا زدودن استفراغ دیگران.

 

به یاد منوچهر آتشی

نوشته‌شده توسط nashenakhte

نفرين
اين شب خالي را ، اي لب ناميمون ورد
از هراسي همه رگ فرسا كن سرشارش
ساقه ي نازك وسيراب گل رؤيا را
انتظار تبر حادثه اي بگمارش
----------------------------

 

خط سفید وسط خیابون

نوشته‌شده توسط nashenakhte

چهار شنبه حس عجیبی داشتم .مثل مرداد ماه تو بابلسر, رو صخره های کنار دریا فرهاد ساز می زد من چند تا صخره با فاصله از اون محو صدای ساز فرهاد و موجای دریا . چقدر با هم هماهنگ بودند
حالا بازم بعد سه چهار ماه همون حس بهم دست داد .تا حلا شده دلت بخواد چشمات رو ببندی ,رو خط سفید وسط خیابون راه بری , درحالیکه دستات به دوطرف باز هستند و حس کنی که این راه هر لحظه بالا و بالاتر میره انقدر بالا که دیگه نزدیک خداشدی حضورش رو با تمام وجودت درک کنی.
شده؟؟؟

 

هفتمین روز درگذشت منوچهر آتشی

نوشته‌شده توسط nashenakhte

سلام دوست عزیز.....قرار است در روز 5 آذر( هفتمین روز درگذشت منوچهر آتشی ) همه وبلاگ های ادبی و سیاسی با شعری از منوچهر آتشی به روز شوند ....دوست دارم شما هم نیز چنین کنید ......دیوان کامل اشعار منچهر آتشی در این وب سایت دیده می شود http://www.avayeazad.com/manoochehr_atashi/list.htmدر ضمن برای کسب اطلاعات بیشتر به وبلاگ ادبی مراجعه نمایید . به امید ایرانی آباد و آزاد
دیروز که ننوشتم امتحان پایگاه داده داشتم , اتفاقا استاد امتحان نگرفت
هفت هفته دیگه باید پروژم رو تحویل بدم اما هنوز برنامه نویسیش رو هم کار نکردم . فعلا سرم شلوغ
....تازه فهمیدم علت گستاخی اردیبهشت ماهش چی بوده !!!!!!!!!!! آدم

 

از سخنان دکتر شریعتی

نوشته‌شده توسط nashenakhte

*و شما مومنان به آنان که غير خدا را می خوانند دشنام مدهيد تا مبادا آنان هم از روی دشمنی و جهالت خدا را دشنام دهند.

*در دشمنی دورنگی نيست. کاش دوستان هم در موقع خود چون دشمنان بی ريا بودند.

*هرگاه خواستی خردمند را از نادان بازشناسی با او از کارهای نا ممکن و محال سخن بگوی. اگر پذيرفت بدان که احمق است وگرنه عاقل

*انسان هرچه بالاتر رود احتمال ديدن وصله شلوارش بيشتر است.

*برای شنا کردن به سمت مخالف رودخانه قدرت و جرات لازم است وگرنه هر ماهی مرده ای هم می تواند از طرف موافق جريان آب حرکت کند.

*مهم اين نيست که چقدر ميدانيم. مهم اين است که از دانستهايمان چقدر استفاده کنيم.

*اگه آدما همونقدر که در صحبت کردن توانا هستن.در سکوت کردن هم توانا بودن زندگی خيلی زيباتر از اين ميشد.

و در آخر هم دکتر شريعتی ميگه:
؛...سرمايه ماورايی انسان به اندازه حرفهايی ست که برای نگفتن دارد ...؛

 

نادیا با ناگفته هایش رفت

نوشته‌شده توسط nashenakhte


نيست شوقی که زبان باز کنم، از چه بخوانم؟
من که منفور زمانم، چه بخوانم‌ چه نخوانم

چه بگويم سخن از شهد، که زهر است به کامم
وای از مشت ستمگر که بکوبيده دهانم

نيست غمخوار مرا در همه دنيا که بنازم
چه بگريم، چه بخندم، چه بميرم، چه بمانم

من و اين کنج اسارت، غم ناکامی و حسرت
که عبث زاده‌ام و مهر ببايد به دهانم

دانم ای دل که بهاران بود و موسم عشرت
من پربسته چه سازم که پريدن نتوانم

گرچه ديری است خموشم، نرود نغمه ز يادم
زان که هر لحظه به نجوا سخن از دل برهانم

ياد آن روز گرامی که قفس را بشکافم
سر برون آرم از اين عزلت و مستانه بخوانم

من نه آن بيد ضعيفم که ز هر باد بلرزم
دخت افغانم و برجاست که دايم به فغانم
برای اطلاعات بیشتر بر روی لینک داده شده عنوان کلیک کند

 

عشق وديوانگي

نوشته‌شده توسط nashenakhte

در زمانهاي بسيار قديم وقتي هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود،فضيلت ها و تباهي ها در همه جا شناور بودند،آنها از بيکاري خسته و کسل شده بودند.روزي همه فضايل و تباهي ها دور هم جمع شدندخسته تر و کسل تر از هميشه.ناگهان ذکاوت ايستاد و گفت:بياييد يک بازي کنيم مثلآ قايم باشک.همه از اين پيشنهاد شاد شدند و ديوانگي فورا فرياد زد من چشم مي گذارم ، منچشم مي گذارم.و از آنجايي که هيچ کس نمي خواست دنبال ديوانگي بگردد همه قبول کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.ديوانگي جلوي درختي رفت و چشمانش را بست و شروع کرد به شمردن ...يک...دو...سه...همه رفتند تا جايي پنهان شوند!لطافت خود را به شاخ ماه آويزان کردخيانت داخل انبوهي از زباله پنهان شد.اصالت در ميان ابرها مخفي گشت.هوس به مرکز زمين رفت.دروغ گفت زير سنگي پنهان مي شوم،اما به ته دريا رفت.طمع داخل کيسه اي که خودش دوخته بود مخفي شد.و ديوانگي مشغول شمردن بود.هفتادونه...هشتاد...هشتادويک...همه پنهان شده بودند ،جز عشق که همواره مردد بود و نمي توانست تصميم بگيرد و جاي تعجب هم نيست چون همه مي دانيم پنهان کردن عشق مشکل است.در همين حال ديوانگي به پايان شمارش ميرسيد.نود و پنج...نود و شش...نود و هفت.هنگامي که ديوانگي به صد رسيد عشق پريد و در بين يک بوته گل رز پنهان شد.ديوانگي فرياد زد دارم مي آيم ، دارم مي آيم.و اولين کسي را که پيدا کرد تنبلي بود ، زيرا تنبلي، تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود و لطافت را يافت که به شاخ ماه آويزان بود. دروغ ته درياچه،هوس در مرکز زمين،يکي يکي همه را پيدا کرد بجز عشق.او از يافتن عشق نا اميد شده بود.حسادت در گوشهايش زمزمه کرد،تو فقط بايد عشق را پيدا کني و او پشت بوته گل رز است.ديوانگي شاخه چنگک مانندي را از درخت کند و با شدت و هيجان زياد آن را در بوته گل رز فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صداي ناله اي متوقف شد.عشق از پشت بوته بيرون آمد با دستهايش صورت خود را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون ميزد.شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمي توانست جايي را ببيند.او کور شده بود.ديوانگي گفت:من چه کردم ، من چه کردم ، چگونه مي توانم تورا درمان کنم عشق پاسخ داد:تو نمي تواني مرا درمان کني اما اگر مي خواهي کاري بکني، راهنماي من شو. .. و اينگونه است که از آن روز به بعد عشق کور
است و ديوانگي همواره کنار اوست

 

عمل

نوشته‌شده توسط nashenakhte

در زندگي هيچ گره‌ و مشكلي نيست كه ما خود باعثش نبوده باشيم .حالا برو بگرد ببين چه كردي؟ كجا دلي شكستي؟ كجا حقي پايمال كردي؟ كجا ديني ادا نكردي؟ خودت پيش قدم شو اگر نه روزگار دادخواه سختگيريست گاه از فكر ما هم نمي‌گذرد چه رسد به عمل
برگرفته از وبلاگ دختر کولی

 

ادکلن

نوشته‌شده توسط nashenakhte

:چیزی که این روز ها جالب به نظر اومده
.بعضی ها بوی ادکلن بعضی های دیگه رو می دهند
**********
یه آهنگ خوشگل از بابک به نام مریم

 

شکلات

نوشته‌شده توسط nashenakhte

دیروزتو دانشگاه 4 تا شکلات و دو تا رولت و یه دونه گز خوردم , آرش یه لایحه تصویب کرد که من و بهزاد دیشب تو بیمارستان قرار ملاقات داشته باشیم .تازه از استاد راجع به گوشی موبایل می پرسیدم استاد گفت از اون هایی که تخصص بیشتری دارن بپرس بعدش دیدم همه رفتن کنار جا برای بهزاد باز کردن . با خودم گفتم نه !!!!!!!!!!!!یعنی این کاره بوده و ما نمی دونستیم؟؟؟

 

افشین

نوشته‌شده توسط nashenakhte

چه آهنگ قشنگیه
شنیدین ؟؟
دیگه ازت بدم میاد
...
دیگه ازت بدم میاد عروسک بی نمک
...

 

جبرا خليل جبرا

نوشته‌شده توسط nashenakhte

يكديگر را دوست بداريد . اما از عشق زنجير مسازيد
بگذاريد عشق همچون درياي مواج ميان ساحلهاي جانتان در تموج واهتزاز باشد
جامهاي يكديگر را پركنيد اما از يك جام منوشيد
از نان خود به يكديگر بدهيد اما هر دو از يك قرص نان تناول مكنيد
به شادماني با هم برقصيد وآواز بخوانيد اما بگذاريد هريك براي خود تنها باشيد
همچون سيمهاي عود كه هريك در مقام خودتنها ست . اما همه با هم به يك آهنگ مترنمند
دلهايتان را به هم بسپاريد اما به اسارت يكديگر ندهيد
زيرا تنها دست زندگي است كه مي تواند دلهاي شما را در خود نگاه دارد
در كنار هم بايستيد اما نه بسيار نزديك
از آنكه ستونهاي معبد به جدايي بار بهتر كشند
.وبلوط و سرو در سايه هم به كمال ورويش نرسند

 

شادمهر

نوشته‌شده توسط nashenakhte

((شادمهر: (( اصل عشق و حاله
آهنگ به این خوشگلی
من حال می کنم با شادمهر
امروز اینجانب آزمون دارد , اونم چه آزمونی ! جشنواره دوسالانه حکمت مطهر. بنده هم اصلا کتاب جناب حاج آقا مطهری را نخوانده و نمی دانم اون جا برم چی کار کنم

 

وقایع الاتفاقیه اندر دیروز

نوشته‌شده توسط nashenakhte


مکان : دانشگاه کلاسسیستم عامل

این دوست با سیاست هر کاری میکنه که من تو دانشگاه تنها و بی کس بشم نه تنها موفق نمی شه , بلکه برعکس نتیجه کار به خودش برمی گرده .دیروز سر کلاس سیستم عامل استاد داشت توضیح می داد من به این ماجرا فکر می کردم به جای اینکه بنویسم ((این روش ساده ترین الگوریتم زمانبندیه ؛ نوشتم : ابن روش ساده ترین الگوریتم تنهاییه !!)) اونوقت سر کلاس جلوی استاد اونم کی ؟ استاد سیستم عامل زدم زیر خنده , استاده یه نگاهی کرد و خندید

******
مکان : همون خراب شده قبلی
استاد گفت: زمانبندی اول کوتاهترین کار ؛ رفت پای تخته نوشت
shortest – job – first
حمید مثل کلاس اولی ها که اول کلمه رو بلند میخونند وهمزمان می نویسند بلند خوند شرت

 

عید

نوشته‌شده توسط nashenakhte

عید سعید فطر مبارک

 

چقدر یه آدم باید حسود باشه

نوشته‌شده توسط nashenakhte

چقدر یه آدم باید حسود باشه که انقدر هم کلاسیش رو اذیت کنه
اون موقع ها که میرفتم پیشش و باهاش خوب بودم انگار که نه انگار ایشون رفته زیر اب منو زده , خانم زورش میومد حتی جواب سلام بده و...
حالا که محلش نمی دم هی خودش رو به من می مالونه . اخیرا هم با هرکی راه برم یا حرف بزنم بافاصله بعدش میره خراب کاری
مثلا تو این مدت نسرین با من می اومد . حالا خانم می خواد جلو این کار رو بگیره دیروز بعد از ظهر وقتی کلاس تموم شد انقدر توی حیاط نسرین رو نگه داشت که من دیرم بشه و برم. یه کار دیگه رو هم شروع کرده از طریق منا به خوابگاه داره نفوذ میکنه,که مثلا منو پیش اونها هم خراب منه . الحمدلله من که انقدر بین بچه ها محبوبم که این آدم بی جنبه بی شخصیت هر کاری بکنه باز هم خراب نمیشم .
البته این کار های اون یه چیز دیگه رو هم ثابت می کنه خیلی از دست من حرص می خوره . حلا چرا ؟ خدا داند و بس . اما آدم حسود آخرش هم که شده کارش به شکست و بد بختی میکشه . اینو از خودم نمی گم تاریخ ثابت کرده ؛گرچه همین الان هم ثابت شده هست چون ایشون هر روز سردرد و حالت تهوع و... دارند . به نظر من همه اش از حسودیه.

 

(( خدا عشق است ))

نوشته‌شده توسط nashenakhte

.آرام باش و بدان من خدا هستم
.خوشا به حال پاكدلان زيرا آنان خدا را خواهن ديد
.به خدا نزديك شو تا خدا هم به تو نزديك شود
.از صميم قلب به خدا اعتماد كن . به اشراق خودت اتكا مكن . به هر راهي ميروي او را در نظر آور ، تا او راه را برايت راست كند
.نگران فردا مباش ، فردا به قدر كافي تگراني هاي خود را دارد
.لزومي ندارد بر مشكلات هر روز بيفزايي
.تا تغيير نكنيد و مانند يك بچه نشويد، به ملكوت خداوند داخل نخواهيد شد
.خود را با شفقت ، مهرباني ، فروتني ، نرمش و شكيبايي بپوشانيد
.يكديگر را تحمل كنيد . اگر كسي از ديگري شكايتي داشت ، يكديگر را ببخشيد
.از همه مهمتر اينكه خود را با عشق بپوشانيد، كه همه كس را با همههنگي به يكديگر پيونده مي دهد
.باد هر كجا كه بخواهد مي وزد. مي توانيد صداي باد را بشنويد ، اما نمي توانيد
.بگوييد از كجا مي آيد ، يا به كجا خواهد رفت . كسي كه از روح القدس متولد شده هم همين طور است
.هيچ كس خدا را نديده است ، اما اگر ما يكديگر را دوست بداريم
.او در ما ساكن خواهد شد و عشق او در ما به كمال خواهر رسيد
خداوند از شما چه مي خواهد جز اينكه عدالت را برقرار كنيد ، مهرباني را دوست بداريد و با خداي خود فروتن باشيد؟

 

.متن زيراز كتاب" باراني بايد تا كه رنگين كماني برآيد"انتخاب شده
.در اندرون هريك از ما فاتحي زيست مي كند
.پيروزمندان فاتحان لحظه هايند
.وشكوه زندگي را در كام فرصت ها مي جويند
بسان همه ي آدميان
.آري از شكست مي ترسند
.اما عنان خويش به وحشت نمي سپارند
فاتحان هرگز به نام نوميدي
.پاي خويش وا پس نمي كشند
.فاتحان مفهوم شگفت انعطاف را خوب مي دانند
,و خوب مي دانند كه پيوسته راهي ديگر هست
.و جانشان همواره آميخته شوقي ست به آزمون تمامي راه هاي زندگي
.فاتحان مي دانند كه پا بر قله ي تكامل ندارند
در آيينه ي صداقت به حرمت
.ضعف خود را نظاره مي كنند
و آنگاه با تمام نيروي خويش
.گام هاي تعالي را استحكام مي بخشند
.فاتحان به زمين مي افتند اما بر زمين نمي مانند
فاتحان مي دانند كه نه سرنوشت ,شرنگ تلخ شكست به كامشان مي ريزد
.و نه بخت ,جام پيروزي در كفشان مي نهد
,فاتحان هميشه گناه خطا هاي خويش را بر دوش مي گيرند
در انديشه هاي خويش ساختن را جستجو مي كنند
.و در دل هر چيز ,دست به سوي خوبي ها مي گشايند
,و دستانشان ايجاز بهار است
.كه به يمنش زردترين ساقه ها بارور مي شود و به گل مي نشيند
.فاتحان به راهي كه بر مي گزينند مومنند
سخت و ناهموار شايد
.و به چشم ديگران ,بي سرانجام و ناگوار
.فاتحان واژه صبر را مي شناسند
"آنها ميدانند كه" ارزش هر چيزي به عمري ست كه درآن صرف مي كني

 

یه نصیحت دوستانه

نوشته‌شده توسط nashenakhte

هیچ وقت نذار یه عشق که می دونی فرجام نداره از پشت سر غافلگیرت کنه

 

وقتی دلت میگیره

نوشته‌شده توسط nashenakhte


وقتي دلت ميگيره .. وقتي دلت آواره ميشه .. وقتي هيچ سرپناهي نداري .. وقتي احساس ميکني توو هفت آسمون يه ستاره نداري ..
وقتي مي فهمي که دنيا با همهء قشنگيهاي زود گذرش فقط يه بازي بوده و تو بازيگرش ... وقتي چشات پُر از اشک هست و يه شونهء مهربون برا گريه کردن نداري ..

وقتي چشماتو مي بندي و مرگ رو آرزو ميکني .. او نوقت به دلت نگاه کن ، به خودت، به گذشته ات و به اتفاقها و عواملي که باعث اين اتفاق شده اند نگاه کن ...


اگر تونستي چيزهايي رو که بدست آوردي، ببيني،بفهمي و درک کني ... اونوقت تو برنده اي حتي اگر به ظاهر بزرگترين شکست زندگيت رو تجربه کرده باشي! چون با چيزهايي که بدست آوردي ميتوني آينده ات رو با پايه هاي محکمتر بنا کني ..

این حرف خیلی قشنگ و پر معنیه

(سعي کن حکمت زندگيت رو بفهمي ... ببين در عوض چيزهايي که از دست دادي چي بدست آوردي ؟)

 

؟؟؟؟

نوشته‌شده توسط nashenakhte

هیچ کس آتشی نمی افروخت           زآتش خویش هر کسی می سوخت
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
راسته؟؟؟؟؟

 

خدا همه مریض ها رو شفا بده

نوشته‌شده توسط nashenakhte

سرما خوردم شدید
مثل اینکه ویروسه از نوع ویژوال ویروس دات نت هستش تقریبا از پا در اومده بودم و یه دیدار مختصر با عزائیل داشتم
چه میشه کرد یه آدم عقده ایی تو کلاس ما هستش تو این موقع سال کولر روشن میکنه واسه اینکه من از ردیف جلو بلند کنه
خدا شفاش بده

 

تنهایی

نوشته‌شده توسط nashenakhte

تنها بودن بهتر از رفيق بد داشتن است.

 

نخوندم , ولی !

نوشته‌شده توسط nashenakhte

فیزیک نخوندم , ولیمی دونم « هر عملی را عکس العملی است...»
فیزیک نخوندم , ولیمی دونم « هر عملی را عکس العملی است...»
شیمی نخوندم , ولیمی دونم اگه عشق نباشهملکول های هیدروژن و اکسیژن نمی تونن اینقدر محکم همدیگه رو فشار بدنکه اشک جفتشون در بیاد

راستی ؛تو گفتی ریاضی خوندی ؟اگه راست می گی بگو ببینممن تو رو چند تا دوست دارم !؟
درست و کاملش مال امیده

 

لوله کش یا دانشمند !؟

نوشته‌شده توسط nashenakhte

....آلبرت انیشتین اعلام کرد؟

 

عطر گل سرخ

نوشته‌شده توسط nashenakhte

   خودت را دوست داشته باش تا به ديگران فرصت دوست داشتن بدهي.
  براي عشق هيچ گاه دير نيست. پس نگران گذران عمر نباش.
  عشق در بستر زمان شکل مي گيرد. پس بايد صبور باشي.
  تا نگردي گمشده خود را نمي يابي و اگر هم بيابي قدر آن را نمي داني. پس هيچگاه از جستجو باز نايست.
  سعي کن خودت باشي. گمشده واقعي تو تو را آنطور که هستي دوست مي دارد نه آنطور که خود مي پسندد.
  عشق در بستر ارتباط شکل مي گيرد. پس سعي کن به آنکه دوستش داري نزديکتر شوي.
  گمشده واقعي تو ابتدا عاشق سيرت توست بعد عاشق صورت تو. بنابراين خيلي دربند ظاهر خود نباش.
   بيشترين لذت عاشق از عشق است نه از معشوق. پس سعي کن عاشقتر باشي.
   نمي توان کسي را به زور عاشق کرد. فقط مي توان عاشق بود و مهربان و اجازه داد تا عشق در معشوق رشد کند. اگر هم معشوق نصيب عاشق نشد لااقل عشق او نصيب عاشق گشته است.
  کسی به کسی شک نمیکنه مگر اینکه خودش یه جای کارش بلنگه
  اگر مبنای ادم شناسی کسی این بود که هیچ کس قابل اعتماد نیست مگر اینکه خلافش ثابت بشه بدون  که اون ادم نمیشه روش حساب احساسی باز کنی
  اگر کسی قدرت کمک کردن به بقیه رو داشته باشه ولی کمک نکنه یه روز اگه شما دست یاری به طرفش دراز کنی دست رد به سینت میزنه
  اگه میخوای رازت همیشه راز بمونه حتی برای خودتم تعریفش نکن
 
و حالا
شاخه گلی برایت خواهم فرستاد . ۹ تا طبیعی و ۱ مصنوعی . بروی آن کارتی میگذارم و بر آن خواهم نوشت :
 تا زمانی که آخرین گل پژمرده بشه دوستت خواهم داشت .

 

به همه مهر بورز

نوشته‌شده توسط nashenakhte

.مهرورزي کليد ورود به دنياي عشق و زندگي ست
. براي سالم نگه داشتن يک رابطه ، چند نکته را رعايت کن
به رابطه ي موجود ، عشق و ايثار ، معتقد و متعهد باش
خود را وقف ديگران کن
. شوخ طبعي کودکانه ات را فراموش نکن
. يادت باشد ، همه ي افراد حتي در سختي ها شايسته ي رفتار محترمانه هستند . هم شما ، هم ديگران
هر رابطه اي به مهر ، توجه و احترام نياز دارد
. در صورت بروز اشتباه از جانب شما ، اين جمله را فراموش نکن و بي تکبر باز گو کن : « معذرت مي خوام ، دوستت دارم »
. يادت باشد ، بخشندگي يکي از روش هاي مهر ورزيدن است . هنگامي که مي بخشي ، خداي گونه مي شوي
. مسئوليت پذير باش ، و نسبت به آنچه انجام مي دهي هشيار باش
. پيش از خودت و بيش از خودت ، به فکر جمع باش
معاشرت با کودکان را حفظ کن . آنها معاشران خوبي هستند ، زيرا صادق ، کنجکاو ، و گرفتار کشف جهان هستند . به راحتي مي خواهند ، و به راحتي مي بخشند . کافي ست از کودکي نصف دارايي اش را ، که مي تواند تنها يک بسته آدامس باشد ، بخواهي . او همه ي بسته ي آدامس را به طرفت دراز مي کند
. مهربان باش ، مهربان باش ، مهربان باش
و
...

 

عقب مونده

نوشته‌شده توسط nashenakhte

امروز شنبه است اول هفته . فکر می کردم کارهای تابستون رو هفته پیش تموم می کنم و دیگه میام سر وقت پاییز و ترم جدید اما ای دریغ هنوز هم باید بدوم تا به کارهای عقب مونده برسم . خدا کنه طی این دو روز تموم بشه.
امروز یه روز سفید قشنگ باید بشه .امیدوارم

 

ماه نو

نوشته‌شده توسط nashenakhte

ماه رمضان هم اومد تا امسال چی بخوایم از خدا

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

هر چه خدا خواست همان می شود
آنچه دلم خواست نه آن می شود
این حقیقت داره؟
راستی آهنگ جدید شادمهر عقیلی رو برید ببینید خیلی قشنگه اسمش هست
mahal
من این آهنگ رو خیلی دوست دارم

 

از عجایب

نوشته‌شده توسط nashenakhte

برای پروزه پایان ترم با استاد صحبت می کردم که حمید ایستاده بود و بعد پیشنهاد داده روی یه پروژه ی نسبتا سنگین با هم کار کنیم . نمی دونم چی کار کنم فعلا در حال تفکر هستم ایشون منتظر جواب

 

علت غیبت

نوشته‌شده توسط nashenakhte

تو این مدت که نبودم چیپ اصلی مادربوردم سوخته بود

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

سرم شلوغه انقدر که حتی وقت نفس کشیدن ندارم. فعلا دارم می دوم تا به زندگی برسم

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

!سکوت کن
سکوت کن به یاد آنکه در سپیده جان سپرد
!سکوت کن
سکوت کن به یاد آنکه با امید خلق مُرد
سکوت کن به یاد خشم آن همیشه سر بلند
سکوت کن به یاد آنکه عاشقانه زخم خورد
تو از سکوت اگر ، اگر به خشم می رسی سکوت کن
اگر به خشم می رسی سکوت کن
......................

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

ایم سیکل

 

نامه های عاشقانه

نوشته‌شده توسط nashenakhte


نامه های عاشقانه خیلی کار قشنگیه تا آخرش صبر کنین اولش یه ضد حاله بعدش کلی حاله

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte


سلام آقا
! بستنی میهن دارین
! یا یه لباسی با آرم بستنی میهن
!!!خوش رنگ باشه به رنگ پوستم بخوره
مااااماااااااااااااااااااااااا

 

سلامی چو بوی آشنایی

نوشته‌شده توسط nashenakhte

پنج شنبه با تاخیر وارد دانشگاه شدم , جایی برای نشستن نبود.ته کلاس بچه های خوابگاه برام یه جا نگه داشته بودن (خدا خیرشون بده) . ملیحه کارورزیش رو تو دانشگاه سپری می کنه برام از ظرفیت و ووضعیت جدید من گفت و اینکه پنجاه پنجاه می تونم امید داشته باشم , دلم ریخت . دوست داشتم قطعی باشم به خصوص که سی و چند صدم با نفر قبل از خودم اختلاف داشتم و این اختلاف مربوط می شد به ترم دوم


خونه رو گرفتم مامان گوشی رو برداشت. براش گفتم که قبولی من پنجاه پنجایه . مامان خیلی آروم بود و با صحبت هاش منو آروم کرد .وقت استراحت کلاس کار آفرینی با یکی از بچه ها رفتم گالری همو ن پاتوق همیشگی . این دفعه نمایشگاه عکس بود عکس هایی از معدن , کار هنرمند خوبمون حسین کا ظمی . موضوع عکس ها , زاویه دوربین , نور و حتی سایه ها خیلی خیلی خیلی قشنگ بودند

بعد از تمام شدن کلاس ها رفتم ساختمان اداری دانشگاه برای همین وضعیت پنجاه پنجاه صحبت کنم دوست ساده دل و باسیاست هم برای گرفتن تاییدیه دانشگاه آزادشون اومده بودن . من تمام حواسم به کار خودم بود و احتیاج به سکوت و محیط آروم داشتم , برگشتم کنار آبنمای حیاط تا وقتی مسئول ها برسن

 

(شانسی از آسمون(هدیه خدا

نوشته‌شده توسط nashenakhte

امروز یه روز عالی دیگه بود تو اتاق کناری داشتم آمار نیروهای انسانی رو می گرفتم که مهندس اومد با اشاره بهم حالی کرد که تلفن . رفتم اتاقم آقای ... پشت خط بود یه خبر باورنکردنی بهم داد و گفت برای تصمیم گیری یک ساعت وقت دارم فکرش رو بکنید!!!یک ساعت وقت برای تمام آینده مرخصی گرفتم به مامان زنگ زدم تا نصفی از کار ها رو مرتب کنه بعد از 45 دقیقه رسیدم خونه تلفن و تلفن کشی به دو تا از استادام, یکی از همکارام, دوست مامانم . قبلش هم مامانم به پسر خاله , نوه عمه بابام و داماد داییم زنگ زده بود که هر کدوم خودشون یه فیلم سینمایی اند. خلاصه دوباره با آقای...تماس گرفتم و سه تا اولویتم رو بهش گفتم .بعدش بابا زنگ زد مامان خبر رو بهش داد واقعا خوشحال شد , این رو از صداش حس میکردم . می گفت نتیجه تلاش دخترمه . مامان می گفت عاقبت کارهای خیر تویه . گریش گرفت . مامان امروز سه بار از سر شوق بغض کرد شاید هم گریه
امروز به امید سر زدم اشک گلش قشنگ بود

 

ناتانائیل

نوشته‌شده توسط nashenakhte

ناتانائیل،کاش هیچ انتظاری در وجودت حتی رنگ هوس به خود نگیرد،بلکه تنها آمادگی برای پذیرش باشد.منتظر هر آن چه به سویت می آید باش و جز آن چه به سویت می آید ، آرزو مکن.جز آن چه داری آرزو مکن.بدان که در لحظه لحظه ی روز می توانی خدا رابه تمامی در تملک خویش داشته باشی.تملک خدا یعنی دیدن او،اما کسی به او نمی نگرد. ناتانائیل تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود.در انتظار خدا بودن ،ناتانائیل، یعنی در نیافتن این که او را هم اکنون در وجود خود داری.تمایزی میان خدا و خوشبختی قائل مشو و همه ی خوشبختی خود را در همین دم قرار بده. به شامگاه چنان بنگر که گویی روز بایستی در در آن فرو میرد؛و به بامداد پگاه چنان که گویی همه چیز در آن زاده می شود. نگرش تو باید هر لحظه نو شود.
-----------------------------------
ناتانائیل ، سرچشمه ی همه ی درد سرهای تو ،گوناگونی چیز هایی است که داری.حتی نمی دانی که از آن میان کدام را دوست تر داری و این را در نمی یابی که یگانه دارایی آدمی زندگی است.حتی کوتاه ترین لحظه ی زندگی نیز از مرگ زورآور تر است و آن را انکار می کند.مرگ چیزی نیست جز رخصتی برای زندگی های دیگر،برای این که همه چیز پیوسته نو شود،برای این که هیچ یک از صورت های زندگی "آن" را بیش از زمانی که برای شناختنش ضروری است،در اختیار نگیرد.خوشا لحظه ای که سخن تو طنین افکند
-----------------------------------
ناتانائیل، در پی آن مباش که در آینده گذشته را بازیابی.تازگی بی مانند هر لحظه را دریاب و شادمانی هایت را تدارک مبین.چگونه پی نبرده ای که هر سعادتی زاییده ی تصادف است و در هر لحظه هم چون گدایی بر سر ظاهر می شود.بدا به حالت اگر بگویی که خوشبختی ات مرده است، چون تو آن را "بدین سان" در رؤیاهایت ندیده بودی.رؤیای فردا مایه ی شادی است ،اما شادی فردا چیز دیگری است ؛و خوشبختانه هیچ چیز به رؤیایی که از آن در سر می پروردیم مانند نیست،چون هر چیزی ارزشی "دیگر"دارد. دوست ندارم که به من بگویی: بیا ،این شادی را برایت تدارک دیده ام؛من تنها شادی های تصادفی را دوست می دارم، و آن هایی را که با بانگ من ازد ل سنگ بیرون می جهند.
-----------------------------------
ناتانائیل ، به تو خواهم آموخت که زیبا ترین هیجان های شاعرانه ، هیجان هایی است که از هزار و یک دلیل وجود خداوند به آدمی دست می دهد.برخی احساس عشق به خدا را دلیل وجود "او" می دانند.از همین روست که من هر چه را دوست داشته ام خدا نامیده ام ، و از همین روست که خواسته ام همه چیز را دوست بدارم.
هر جا که نمی توانی بگویی : چه بهتر؛ بگو: عیبی ندارد. در این گفته نویدی بزرگ برای خوشبختی نهفته است. برخی لحظه های سعادت را هدیه ی خداوند می دانند ، و برخی دیگر آن را هدیه ی چه کس دیگری؟... ناتانائیل ، خدا را از خوشبختی ات جدا مدان...
-----------------------------------
آندره ژید
امروز شانس به من رو کرد. خداجون ازت متشکرم ,به خاطر تمام چیزهایی که دادی و تمام اون چیزهایی که گرفتی
.احتمال میدم بریتنی جان دو قلو بیاره یا اگه یکیه حتما از نوادگان ادیسه هست . اگه باور نمی کنید اینجا رو بتماشایید

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

 

روز پدر مبارک

نوشته‌شده توسط nashenakhte

روز پدر رو به همه پدر ها تبریک می گم. به خصوص بابا و آقاجون خودم
و البته اونهایی که حق پدری به گردن ما دارن مثل آقا رجب که خیلی مدیونش هستم
و تا آخر عمرم خاک پاشم

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

وقتي سركلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختري بود كه كنار دستم نشسته بود . او منو "داداشي" صدا مي كرد . به موهاي مواج و زيباي اون خيره شده بودم و آرزو ميكردم كه عشقش متعلق به من باشد
اما اون توجهي به اين مسئله نمي كرد . آخر كلاس پيش من امد و
: جزوه جلسه پيش رو از خواست من جزومو بهش دادم نهم گفت
"متشكرم " و گونه من رو بوسيد . مي خوام بهش بگم مي خوام اينو بدونه من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما.....من خجالتي هستم... علتش رو نمي دونم
تلفن زنگ زد . خودش بود گريه مي كرد . دوست پسرش قلبش رو شكسته بود . ار من خواست كه برم پيشش . نمي خواست كه تنها باشه
من هم اين كار رو كردم وقتي كنارش رو كاناپه نشسته بودم تمام فكرم
متوجه اون چشمان معصومش بود آرزو مي كردم كه تمام عشقش متعلق به من باشه . بعد از دو ساعت ديدن فيلم و خوردن سه بسته چيپس خواست بره بخوابه به من نگاه كرد و گفت : " متشكرم " و گونه من رو بوسيد . مي خوام بهش بگم مي خوام اينو بدونه
من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما.....من خجالتي هستم... علتش رو نمي دونم
روز قبل از دانشگاه پيش من امد و گفت : قرار به هم خورده اون
نمي خواد با من بياد من با كسي قرار ندارم . ترم گذشته ما به هم قول داده بوديم كه اگر زماني هيچكدوممون براي هر مراسمي پارتنر نداشتيم
با هم ديگه باشيم درست مثل يه " خواهر و برادر" ما هم با هم به جشن رفتيم .جشن به پايان رسيد من پشت سر اون كنار در خروجي ايستاده بودم . تمام هوش و حواسم به اون لبخند زيبا و اون چشمان همچون كريستالش بود .آ رزو كردم كه عشقش متعلق به من باشد اما اون مثل من فكر نمي كرد و من اين رو مي دونستم به من گفت : " متشكرم شب خيلي خوبي داشتيم " و گونه من رو بوسيد . مي خوام بهش بگم مي خوام اينو بدونه
. من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما.....من خجالتي هستم... علتش رو نمي دونم
به روز گذشت . سپس يك هفته . يكسال ...... قبل از اينكه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصيلي فرا رسيد . من به اون نگاه مي كردم
كه دروست مثل فرشته ها روي صحنه رفته بود تا مدركش رو بگيره
مي خواستم كه عشقش متعلق به من باشه اما اون به من توجهي نمي كرد
و من اينو مي دونستم . قبل از اينكه كسي خونه بره به سمت من امد با همون لباس و كلاه فارغ التحصيلي . با گريه منو در آغوش گرفت و سرش رو روز شونه من گذاشت و آروم گفت : تو بهترين دادشي دنيا هستي متشكرم و گونه من رو بوسيد . مي خوام بهش بگم مي خوام اينو بدونه
. من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما.....من خجالتي هستم... علتش رو نمي دونم
نشستم روي صندلي . صندلي ساقدوش . توي كليسا . اون دختره حالا داره ازدواج مي كنه من ديدم كه "بله" رو گفت و وارد زندگي جديدي شد
. با مرد ديگه اي ازدواج كرد . من مي خواستم كه عشقش متعلق به من باشه اما اون اينطور فكر نمي كرد و من اينو مي دونستم
اما قبل از اينكه از كليسا بره رو به من كرد و گفت : تو آمدي ؟
" متشكرم " . مي خوام بهش بگم مي خوام اينو بدونه
. من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما.....من خجالتي هستم... علتش رو نمي دونم
سالهاي خيلي زيادي گذشت. به تابوتي نگاه مي كنم كه دختري كه منو رو دادشي خودش ميدونست توي اون خوابيده . فقط دوستان دوران تحصيلش
دور تابوت هستن . يه نفر داره دفتر خاطراتش رو مي خونه . دفتري كه دوران تحصيلش اون رو نوشته بود . اين چيزي است كه اون نوشته بود
" تمام توجهم به اون بود آرزو مي كردم كه عشقش براي من باشه اما اون توجهي به اين موضوع نداشت و من اينو مي دونستم . من مي خواستم كه بهش بگم كه بدونه كه نمي خوام فقط براي من داداشي باشه . من عاشقش هستم . اما...... من خجالتي ام ....... نميدونم چرا ............
. هميشه آرزو داشتم كه به من بگه دوست دارم

-------------------------------------

خوب نظرتون در موردش چي بود ؟؟
خواهش می کنم برای این مطلب حتما نظر بدید. دوست دارم نظر همتونو بدونم .می تونید میل بزنید یا تو کامنت دونی همینجا بنویسید

 

!حرف ناگفته بغض گلوست

نوشته‌شده توسط nashenakhte

«!حرف ناگفته بغض گلوست»
اداره نرفتم کلاس داشتم ساعت 30/7 صبح اما من ساعت 30/8 رسیدم دانشگاه چون خیلی دیر حرکت کردم . امروز یه غریبه آشنا و یه آشنای غریبه دیدم!!! این روزها چیزهای عجیب زیادند
----------------------------------
!ساده است نوازش سگی ولگرد، شاهد آن بودن که چگونه زیرغلطکی می رود، و گفتن که سگ ِ من نبود
,ساده است ستایش گلی چیدنش و از یاد بردن که گلدان را آب باید داد
ساده است بهره جویی از انسانی
! باری! زیستن سخت ساده است! و پیچیده نیز هم

 

فریاد

نوشته‌شده توسط nashenakhte

امروز مهمون یکی از همکارام شدم یعنی دیروز پیشنهادش رو داد منم قبول کردم . جاتون خالی عمرا فکرش رو نمی کردم یه آقا بتونه ساندویچ به این خوشمزگی درست کنه .پنج نفری (با حساب خودش ) ریختیم سرساندویچ ها, هیچی ازشون باقی نموند
--------------------------------------
امروز از اداره که برگشتم اینا رو داشت بخش می کرد . به نظرم خیلی قشنگه
خواننده: بیژن مرتضوی آلبوم: آواز خاموش ترانه: فریاد

خواننده: آریا آلبوم: جادو ترانه: دل من

 

یه سری روش های ابراز علاقه

نوشته‌شده توسط nashenakhte

!یه سری روش های ابراز علاقه وجود داره
!! بگرديد ببينيد كدومش به دردتون مي‌خوره
روش جوادي : اسمشو روي بازوت خالكوبي مي‌كني... يه نامه عاشقانه با چند بيت شعر كه با يه سري گل و پرنده تزئين شده، با موتور هوندا سر مسير دبيرستان گيرش مياري و نامه رُ بهش مي‌دي، بعد تك‌چرخ مي‌زني و ميري.
روش ياهومسنجري : خوبيش اينه كه لازم نيس توو چشاي طرف نيگا كني و اين براي آماتورها كمك خيلي بزرگيه... از آيكون‌هاي گوگولي مگولي هم مي‌توني براي رسوندن مفهوم استفاده كني . بديش اينه كه بعضي وقتا يه سوء تفاهمايي پيش مياد... خر بيار و باقالي بار كن... اين روش توصيه نميشه.
...روش بچه خرخوني : همون داستان جزوه و اينا كه خودت واردي
...روش خركي : جلوي يكي از اين پاترول سياها بوسش كن كه بدونه به خاطرش همه كار مي‌كني
روش مذهبي : به يكي از دوستاي متاهلت بگو تا به خانومش بگه كه به دختره بگه كه به باباش بگه كه اگر اجازه بدن آقاي احسان خان (مثلاً) به همراه خانوم والده برا امر خير خدمت برسن.
روش آماتوري : خيلي كم حرف مي‌زني... زياد عرق مي‌كني... چشتو به چشاش خيره مي‌كني... بعد هم يه دفعه رو تُ اونور مي‌كني يه وقت فكر نكنه كه به چشاش خيره شدي. (اونم همين كار رُ مي‌كنه). با هم ميرين فيلم مريم مقدس، سالن 1 عصر جديد... دستاتونُ ميدين به هم ... تنها چيزي كه نمي‌بيني فيلمه ... ايميل مي‌زنين ... تلفن مي‌زنين ... چت مي‌كنين ... بيرون مي‌رين ... چند ماه همين‌جوري مي‌گذره تا يه روز توي يه رستوران نزديك ميدون فردوسي مي‌گي مي‌دوني چيه؟ من ديگه نمي‌تونم بهت نگم من دوستت دارم خيلي زياد ... اونم قشنگ‌ترين لبخند دنيا رُ مي‌زنه و ميگي جدي مي‌گي !؟؟ (حالا مي‌دونه جدي مي‌گي ها...)بعد اونم بهت مي‌گه كه مي‌دونسته سه ماهه زور مي‌زني اينو بگي!!و يواشكي مي‌گه كه اونم بله...
....اين روش جواب داده . بهترين روشه

 

عشق

نوشته‌شده توسط nashenakhte

Of all earthly music از میان تمامی نواهای زمینی
that reaches the farthest into نوایی که به دور ترین نقطه در آسمان راه مییابد
heaven
Is the beating of a loving heart موسیقی موزون قلب عاشق است
****************************************************************
Love is the river of life in this world. عشق رود زندگی در جهان است
think not that ye know it who stand at میندیش که با دیدن جویباری کوچک

the little tinkling rill یا با رسیدن به نخستین چشمه حقیر
The first small fountain. عشق را شناخته ای

 

آهنگ

نوشته‌شده توسط nashenakhte

گروه پارت آلبوم: پری ترانه: یار قدیم


این دو تا رو می فزستم واسه خالی نبودن عریضه

 

روز نوشت

نوشته‌شده توسط nashenakhte

صبح از سرویس جا موندم بیست دقیقه دیر رفتم سرکار خوشبختانه مسئول قسمت ما هم نیومده بود چراکه درگیرکارهای نمایشگاهه . امروز دو نفر از اعضاء گروه اختاپوس ( یعنی حراست محترم اداره ) اومدن قسمت ما , چه شکل هایی !! پر از ریش پشم این چند وقت انقدر ریش و پشم دیدم که حالم از هر چی ریشه به هم می خوره
ساعت 2.15 دقیقه راه افتادیم به سمت کتابخانه . جای شما خالی یکی از همکلاسی ها روتوی کتابخانه زیارت کردیم
از کتابخانه سوار خط 12 شدیم که خانومی با دختر کوچولوش کنارم نشسته بود . قبل از یه چهار راه راننده نگه داشت و مسافرها سر ایستگاهشون پیاده شدن بعد هم راه افتاد که چراغ قرمز شد راننده ترمز زد , خانومه از ته اتوبوس اومد جلو گفت :( اقای راننده قربونت یه ترمز بزن !!! دوباره گفت آقای راننده قربونت یه ترمز بزن !!!همه زده بودن زیر خنده , آخه راننده بیچاره پشت چراغ قرمز ایستاده بود .خلاصه جمعیت حالیش کردن اگه می خوای پیاده شی بگو در رو واکنه .خانومه گفت آقا در رو واکن ,راننده محل نداد .خانومه گفت اگه در رو وا کنی ثواب می کنی انگار که رفتی کربلا . این دفعه دیگه همه منفجر شدن خلاصه چراغ سبز شد و راننده بعد از چهار راه نگه داشت و ماجرا ختم به خیر شد .
امروز از کتابخونه 5 تاسی دی با یک کتاب گرفتم . کیه که بخونه
دیروز عمو جونم اومده بود من دیدمش فکر کنین چقدر؟ اندازه یک روبوسی و چند دقیقه توی بغلش بودن همین !!.چون رفتم نهار بخورم ( ظهرها ساعت سه می رسم خونه و همه نهار خوردن ) وقتی برگشتم بابا خوابیده بود عمو هم دراز کشیده بود و فیلم نگاه می کرد فقط سرش و بازوهاش و نصفی از سینش رو دیدم اومدم تو اتاق خودم دراز کشیدم که استراحت کنم خوابم برد وقتی بیدار شدم عمو و بقیه حاضر شده بودن که برن خونه عمه ,سر و صداشون رو از توی پارکینگ می شنیدم . عمو رفت تا سال دیگه که بهش مرخصی بدن و من بتونم یه باردیگه عمو جونم رو ببینم . عمو دوست دارم ایندفعه حتی نتوتستم بهت بگم دوست دارم ولی اینجا می نویسم , دوست دارم- خیییییلی دوست دارم
این اهنگ رو تقدی می کنم به عموم و همه اونهایی که دوسشون دارم و دوسم دارن حتی اونی که نمی شناسمش
تو محشری از امید

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

حامد احتیاج به کمک داره یه سری بهش بزنید
حامد جان تو دانشگاه ما وجود داره فقط فقط قسمت دومش رو ندارن (روشن فکری) اگه می خوای بگو داداش , بسم الله , خودم واست آستین بالا می زنم تا از تعداد ترشیده ها یکی کم شه .

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

از ساعت 6.5 صبح سوار سرویس میشم میرم اداره , ساعت 3 سرویس میارتم اول بلوار. تا دوش می گیرم و نهار می خورم ساعت شده 4 اون موقعه که یه جنازه میافته روبروی تلوزیون حالا دیگه با این خستگی حتی کانال ها رو هم عوض نمی کنم فقط
PMC, T2
.دو کانالی که من این روز ها نگاه می کنم
************

خبر بعدی اینکه هنوزسه روز از شروع کارم رد نشده می خوان ببینن برای بعد از ÷ایان دوره حاضرم باهاشون کار کنم یانه؟ مسئول قسمتی که من اونجا کار می کنم برای تو شرکتش بهم ÷یشنهاد داده , خلاصه این روز ها فقط ÷یشنهاد های متفاوته که از دور و بر بهم می شه
************
سفر نامه رو طی چند روز آینده براتون می نویسم
جاتون خالی خیلی خوش گذشت

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

سلام
من برگشتم
فعلا بای

 

خوشا به حال مردم باصفا

نوشته‌شده توسط nashenakhte

خوشا به حال مردم باصفا
خوشا به حال آنانکه درد خويش را ياد دارند، و در آن سرمستي خويش را مي جويند
خوشا به حال آنانکه گرسنه حقيقت و زيباييند، زيرا گرسنگيشان نان مي آورد و تشنگيشان آب گوارا را
خوشا به حال آنانکه مهربانند ، زيرا با همان مهرباني خويش تسلا مي يابند
خوشا به حال آنانکه دل پاک دارند زيرا با خدا يگانه مي شوندخوشا به حال بخشايندگان ، زيرا روحشان بر فراز جنگ ساکن مي شود، و خود زمين باير را گلستان مي کنند
خوشا به حال آنانکه تعقيب مي شوند زيرا باد پا مي شوند و بال در مي آورند
جبران خليل جبران

 

جهت اطلاع

نوشته‌شده توسط nashenakhte

علت اینکه مدتی نبودم :بلاگر با ما سر ناسازگاری داشت


روز مار رو تبریک می گم به همه مادر ها

هفته آینده کلا نیستم

مگر اینکه برم به یه کافینت

 

سیاه

نوشته‌شده توسط nashenakhte

معلم گفت: بنويش سياه و پسرك ننوشت
معلم گفت: هر چه مي داني بنويس و پسرك گچ را در دست فشرد
معلم گفت:(( املائ آن را نمي داني؟))و معلم عصباني بودسياه آسان بود و پسرك چشمانش را به سطل قرمز رنگ كلاس دوخته بود
.معلم سر او داد كشيدو پسرك نگاهش را به دهان قرمز رنگ معلم دوخت و باز جوابي نداد
معلم به تخته كوبيدو پسرك نگاه خود را به سمت انگشتان مشت شده معلم چرخاند و سكوت كرد
معلم بار ديگر فرياد زد: بنويسگفتم هر چه مي داني بنويسو پسرك شروع به نوشتن كرد ((كلاغها سياهند ، پيراهن مادرم هميشه سياه است، جلد دفترچه خاطراتم سياه رنگ است. كيف پدر سياه بود، قاب عكس پدر يك نوار سياه دارد. مادرم هميشه مي گويد :پدرت وقتي مرد موهايش هنوز سياه بودچشمهاي من سياه است و شب سياهتر. يكي از ناخن هاي مادر بزرگ سياه شده استوقفل در خانه مان سياه است.)) بعد اندكي ايستاد رو به تخته سياه و پشت به كلاسو سكوت آنقدر سياه بود كه پسرك دوباره گچ را به دست گرفت و نوشت تخته مدرسه هم سياه است و خود نويس من باجوهر سياه مي نويسد.)) گچ را كنار تخته سياه گذاشت و بر گشت
((.معلم هنوز سرگرم خواندن كلمات بود و پسرك نگاه خود را به بند كفشهاي سياه رنگ خود دوخته بود معلم گفت((بنشين
پسرك به سمت نيمكت خود رفت و آرام نشست
معلم كلمات درس جديد را روي تخته مي نوشت و تمام شاگردان با مدادسياه در دفتر چه مشقشان رو نويسي مي كردند اما پسرك مداد قرمزي برداشت و از آن روزمشقهايش را با مداد قرمز نوشت معلم ديگر هيچگاه او را به نوشتن كلمه سياه مجبور نكرد و هرگز از مشق نوشتنش با مداد قرمز ايراد نگرفت
.و پسرك مي دانست كه قلب معلم هرگزسياه نيست

 

این چهار نفر

نوشته‌شده توسط nashenakhte

.چهار نفر بودند
.اسمشان اين ها بود:‌ همه کس، يک کسی، هرکسی، هيچ کس
.کار مهمی در پيش داشتند و همه مطمئن بودند که يک کسی اين کار را به انجام می رساند
.هرکسی می توانست اين کار را بکند،‌ اما هيچ کس اين کار را نکرد
.يک کسی عصبانی شد، چرا که اين کار، کار همه کس بود، اما هيچ کس متوجه نبود که همه کس اين کار را نخواهد کرد
سرانجام داستان اين طوری تمام شد که هرکسی يک کسی را سرزنش کرد که چرا هيچ کس کاری را نکرد که همه کس می توانست انجام بدهد

 

و این بار سکوتی در کار نیست

نوشته‌شده توسط nashenakhte

نوشی بچه هاش رو ÷یدا کرد خبر از این بهتر؟
کارورزی من دیروز درست شد خبر از این بهتر ؟
دیروز مامان رو بردم دانشگاه خبر از این بهتر ؟
واسه دختر همسایه بالایی خواستگار میاد اونم کی؟ دوس÷سرش
مامانه و دختره سر از ÷ا نمی شناسن خبر از این بهتر؟دیشب ساعت یازده با یه عجله ای اومده خونمون تعریف می کنه و با یه عالمه آسمون ریسمون بافتن یه÷ارچه چادر داده به مامان که تورو خدا یه چادر براش ببرین فردا ساعت هشت شب میان. خانوم همساده انقدر اضطراب داره که آدم فکر می کنه اومدن خواستگاری خودش
فقط بعضی وبلاگ ها رو نمیشه باز کرد آخه کارت اینتر نت رو عوض کردم

 

برای بابای بچه های نوشی

نوشته‌شده توسط nashenakhte

...بابای ناشا و آلوشا یادت باشه که
«يكي بود يكي نبود»

.يك مرد بود كه تنها بود
.يك زن بود كه او هم تنها بود
.زن به آب رودخانه نگاه مي كرد و غمگين بود
.مرد به آسمان نگاه مي كرد و غمگين بود
.خدا غم آنها را مي ديد و غمگين بود
.خدا گفت:شما را دوست ميدارم، پس همديگر را دوست بداريد و با هم مهربان باشيد
.مرد سرش را پائين آورد؛مرد به آب رودخانه نگاه كرد و در آب زن را ديد
.زن به آب رودخانه نگاه كرد و مرد را ديد
..خدا به آنها مهرباني بخشيد و آنها خوشحال شدند
.خدا خوشحال شد و از آسمان باران باريد
.مرد دستهايش را بالاي سر زن گرفت تا زير باران خيس نشود
.زن خنديد
.خدا به مرد گفت :به دستهاي تو قدرت مي دهم تا خانه اي بسازي و هر دو در آن آسوده زندگي كنيد
,مرد زير باران خيس شده بود. زن دستهايش را بالاي سر مرد گرفت
.مرد خنديد
.خدا به زن گفت:به دستهاي تو همه ي زيبائيها را مي بخشم تا خانه اي را كه او مي سازد، زيبا كني
.مرد خانه اي ساخت و زن خانه را گرم و زيبا كرد
.آنها خوشحال بودند
.خدا خوشحال بود
يك روز، زن پرنده اي را ديد كه به جوجه هايش غذا مي داد. دستهايش را به سوي آسمان بلند كرد تا پرنده ميان دستهايش بنشيند. اما پرنده نيامد. پرواز كرد و رفت و دستهاي زن رو به آسمان ماند. مرد او را ديد. كنارش نشست و دستهايش را به سوي آسمان بلند كرد
خدا دستهاي آنها را ديدي كه از مهرباني لبريز بود. فرشته ها در گوش هم پچ پچي كردند و خنديدند
.خدا خنديد و زمين سبز شد
.خدا گفت : از بهشت شاخه اي گل به شما خواهم داد
.فرشته ها شاخه ي گلي به دست مرد دادند. مرد گل را به زن داد و زن آن را در خاك كاشت. خاك خوش بو شد
.پس از آن كودكي متولد شد كه گريه ميكرد
.زن اشك هاي كودك را مي ديد و غمگين بود
.فرشته ها به او آموختند كه چگونه طفل را در آغوش بگيرد و از شيره ي جانش به او بنوشاند
مرد زن را ديد كه مي خندد. كودكش را ديد كه شير مي نوشد. بر زمين نشست و پيشاني اش را بر خاك گذاشت؛
.خدا شوق مرد را ديد و خنديد.وقتي خدا خنديد، پرنده بازگشت و بر شانه ي مرد نشست
:خدا گفت
.با كودك خود مهربان باشيد، تا مهرباني را بياموزد
.راست بگوييد، تا راستگو باشد
.گل و آسمان و رود را به او نشان دهيد، تا هميشه به ياد من باشد
.روزهاي آفتابي و باراني از پي هم گذشت
.زمين پر شد از گلهاي رنگارنگ و لابه لاي گلها پر شد از بچه هايي كه شاد دنبال هم مي دويدند و بازي مي كردند
.خدا همه چيز و همه جا را مي ديد
.خدا ديد كه زير باران مردي دستهايش را بالاي سر زني گرفته است، كه خيس نشود
.زني را ديد كه در گوشه اي از خاك با هزاران اميد شاخه ي گلي را مي كارد
خدا دستهاي بسياري را ديد كه به سوي آسمان بلند شده اند و نگاههايي كه در آب رودخانه به دنبال مهرباني مي گردند و پرنده هايي كه ...
خدا خوشحال بود؛چون ديگر؛
«غير از او هيچكس تنها نبود»
شوهر سابق نوشی یادت باشه بچه ها هدیه خداین نه وسیله ای برای انتقام جویی

 

برداشت من از آدم های دنیا

نوشته‌شده توسط nashenakhte

اگر ميخواهيد محبوب باشيد ، همه دوستتون داشته باشند، بهتون طعنه نزنند، متلك نگند، برچسب نزنند ، پشت سرتون حرف در نيارند، سعي كنيدازشون پايين تر باشيد، ضعيف باشيد، خودتون رو كوچك بگيريد، بدبخت باشيد ، بيچاره باشيد ، سرطان داشته باشيد تالاسمي داشته باشيد
واگر ميخواهيد سلطان قلبها شويد، بميريد
-------------------------------------------
ميدونيد من به اين نتيجه كه رسيدم كه اصلا دلا به دلا راه ندارهانگار كه آدما توي يك صف قرار دارند .وهر كس فقط جلوييشوميبينه وبه اون جلويي دل داده بدون آنكه بدونه نفر پشت سريش داره به اون توجه ميكنه و از اون خوشش اومده.بعد آمار كه ميگيريميبيني از هر 10 نفر عاشق 9 تاشون ناكام موندند.خوب بابا يك نگاهي به پشت سرتون بياندازيد باور كنيد عشق واقعي همين نزديكيهاست.فقط كافيه يك كم باز تر نگاه كنيد. پشت سريتون مدتهاست كه انتظار اين لحظه را ميكشه.
(!البته كار نداريم به اونهايي كه هم پشت سري ر و دارند هم جلوييه رو)

 

نوشی و جوجه هایش

نوشته‌شده توسط nashenakhte

از بچه های نوشی هیچ خبری نیست
من دلوا÷سم بخصوص بعد از ÷ست امروز صبح
کاشکی می شد یه کاری کرد

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

--------------------------------
گفت‌وگو‌بامریم ‌نویسنده ‌وبلاگ مریم گلی
لطفا خودتونو معرفی کنین؟
مریم مکنون لیسانس عمران , ساکن تهران , 29ساله, شغلم هم کارشناس دفتر فنی شرکت ساختمانی
-------------------------------
خروج از عالم دلگير
شيخ ابولحسن خرقاني- قدس سره- وزي با اصحاب خود گفت: در عالم چه بهتر بود؟ مريدان گفتند: شيخا هم شما فرمائيد. گفت دلي که در وي همه « ياد کرد» او بود
دارم دلکي که نيست چون تو عالم گردي
جز ياد تو بر صفحه خاطر ننگاشت
ياد تو چنان فرو گرفتش که در او
گنجايي هيچ چيز ديگر نگذاشت
(بهارستان جامي- روضه نخستين)
-----
ما را به دم پير نگه نتوان داشت
در عالم دلگير نگه نتوان داشت
وان را که سر زلف چو زنجير بود
در خانه، به زنجير نگه نتوان داشت
(کليات شمس تبريزي-رباعيات)

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

شانزدهمين کنفرانس سالانه بين المللى بنياد‌ پژوهش هاى زنان ايران
۱٧ تا ۱٩ تير ۱٣٨٤ وين-اتريش

 

آزادی

نوشته‌شده توسط nashenakhte

کلیک کنید و صبر کنید تا کاملا بالا بیاد

 

عکس دو تا از معشوقه هام

نوشته‌شده توسط nashenakhte



هم هستش desktop البته این یکی رو
آخه خیلی نی نیه نازیه
من دلم یکی از اینا می خواد

 

خوب اينم يه نوعي از عشق

نوشته‌شده توسط nashenakhte



او پهلوان نبود
هرگز به عمر خويش ميدان پهلواني مردان نديده بود
برسينه اش نبود مدالهاي طلائي افتخار
اما
او پهلوان زندگي سخت خويش بود
هر روز پر اميد با كار نان زكوره خورشيد مي ربود
شبها كه تن بروزن كاشانه ميكشيد
فرياد شادماني فرزند و همسرش
برميكشيد سوي آسمان
آورد قرص نان
اينست پهلوان
اينست پهلوان

 

احياي ايده‌آل خانواده
صدمات عشق كاذب و پوشالي، در طول تاريخ از نسلي به نسل ديگر منتقل مي‌شود و بسيار دشوار است تا آنها را شفا داده يا اينكه در اين حوزه خودمحور، جهت به جستجوي عشق رفتن را تغيير داد. امروزه بسياري از مردم مي‌انديشيدند كه بايد به جستجوي ايده‌آل خانواده به مثابه يك مدرسة عشق، شتافته و آن را دوباره كشف كنيم.بسياري از ما، دو دهه اول زندگي خود را براي بقا و رشد در وابستگي شديد به والدين خود سر مي‌كنيم. در نتيجه در خانواده است كه تجربيات ژرف و عميق اوليه زندگي ما شكل مي‌گيرد. در طي اين دوره مي‌آموزيم، چگونه ارتباط برقرار كنيم، چگونه عشق بورزيم، چگونه رفتاري داشته باشيم، خوبي و بدي چيست.در حقيقت (در طي اين دوره) همه چيز را خيلي سريع مي‌آموزيم. بسياري از روانشناسان معتقدند كه پايه شخصيت فرد (در دوران كودكي) تا سنين پنج سالگي شكل مي‌گيرد. دريافت يا عدم دريافت عشق، همچنين چگونگي آن تعيين كننده ارزش دروني و نفس ما مي‌باشد. يك نوزاد كوچك تمامي حالات را احساس مي‌كند. وقتي كه دوست داشته مي‌شود، وقتي كه كسي خواستار او است
يا وقتي كه كنار گذاشته مي‌شود و غيره. اين در حقيقت يك فضاي مملو از عشق و حمايت است كه به ما در بارور كردن خود بسان انساني با ارزش و والا كمك مي‌كند.
چگونه مي‌توانيم عشق بدون قيد و شرط را تجربه كنيم؟
سعي كنيد كه همنشين افرادي باشيد كه به شما توجه داشته و بدون قيد و شرط و انتظارات غيرواقعي دوستتان دارند. افرادي كه اعتماد بنفس قرص و محكمي داشته و اجازه مي‌دهند كه در كنارشان شكل واقعي خودتان را بتصوير بكشيد و شما را آنچنان كه هستيد مي‌پذيرند. در كنار افرادي باشيد كه احساس خوبي از خودتان در آنها خواهيد ديد و همين كارها را با ديگران انجام دهيد.دنيا مملو از قضاوت و قاضي است.روابط خود را با كساني كه شما را مورد انتقاد و نكوهش قرار نمي‌دهند، بيشتر كنيد. در رابطه با چنين افرادي، بطور شگفت‌انگيزي از ميزان دلواپسي و نگراني شما كاسته خواهد شد. چرا كه ديگر در پاي ميز محاكمه نيستيد و خود شما نيز نبايد ديگري را مورد قضاوت قرار دهيد. ما در اين موقعيت قرار گرفته‌ايم تا ديگران را دوست بداريم، نه اينكه آنها را مورد انتقاد قرار دهيم.آيا فردي كه شما را بدون قيد و شرط دوست مي‌دارد، بايد همواره خوب بوده و از شما انتظاري نداشته باشد؟ ،خوب بودن، و ،انتظار نداشتن، متفاوتند. خوب بودن گاه موارد به اين معنامي‌باشد كه فرد شخصيت و نحوة رفتار شما را تاييد مي‌كند، زيرا نمي‌خواهد شما را ناراحت كرده و روابط خودش را با شما به خطر بياندازد. و مي‌توان ديد با فردي كه شما را بدون قيد و شرط دوست دارد فرق مي‌كند. اين افراد شما را حتي در وضعيتي كه به اشتباهات خود ادامه مي‌دهيد، دوست داشته و در عين حال تحريكتان مي‌كنند كه فردي با شخصيت و خصوصيات بهتر شويد و خود همچنان به دوست داشتن شما ادامه خواهند داد. كساني كه ممكن است كه از شما انتظار داشته باشند تا به درجات بالا دست پيدا كنيد و در اين مسير نيز شما را تحريك مي‌كنند. و در عين حال شما را ( چه اين انتظار را برآورده كنيد و چه نكنيد) دوست خواهند داشت و شما نيز همين كار را با ديگران انجام دهيد.بهترين دوست خودتان شويد. از انتقاد نسبت به خود در ارتباط با هر مسئله خرد و كوچك دست برداريد. توانايي و كفايت خوب خودتان را برسميت شناخته و حتي از كوچكترين گام‌هاي موفقيت‌آميز خودتان قدرداني كنيد. هرچه احساسي بهتر نسبت به خودتان داشته باشيد، اعتماد بنفس قوي‌تري خواهيد داشت. كه اين نيز به شما كمك مي‌كند تا طرز تلقي بهتري نسبت به ديگران داشته باشيد.

 

زندگی

نوشته‌شده توسط nashenakhte

زندگي همانند لانه ماران است ؛
. و مردم همچنانكه تو را ميبوسند در ذهن خود طناب دار تو را مي بافند

 

بارونی از رخشا

نوشته‌شده توسط nashenakhte

.چی می شد یه بارونی از آسمون می اومد که از رخشا و وایتکس بود
.هر چی بدی و کثافت رو ÷اک می کردآدم های بد - دورو - ریاکار ...همه رو ا زبین می برد
.فقط ÷اکی می موند و صداقتو آدم گیج نمی شد کی راست می گه کی دروغ
یا اینکه دوستش واقعا ساده دله یا خودشو زده به ساده دلی. اگه اینطوری میشد هیچوقت شک نمیکردیم طرف مقابلمون یک آدمه با ظاهر خوب و باطن بد یا یک آدم با ظاهر بد و باطن خوب ؛ و فقط یکی که ظاهر خوب داشته با باطن ؟؟ اونو جلو ما خراب کرده
یا مثلا آدم هایی که شاید ساده دل باشن , دیگه دروغگویی نیست که بهشون دروغ بگه و بین اونو دیگران رو بهم بریزه !!هر چند آدم درست و منطقی هر چند ساده دل کسی هست که به طرف مقابل اجازه صحبت و دفاع کردن رو بده نه اینکه چهار کلمه حرف که شنیدبا چهار تا اتفاق دیگه سر هم کنه بعد دوستشو محکوم کنه اونوقت حکم صادر کنه و اجراش هم بکنه.این طوری هر کی بره دادگاه برنده بیرون میاد

 

تجربه ها

نوشته‌شده توسط nashenakhte

...برای شکستن دل يه لحظه وقت کافيه
...اما برای اينکه از دلش در بياری شايد هيچ وقت فرصت پيدا نکنی
می شه بعضی هارو مثل اشک از چشمات بندازی..اما نميتونی جلوی اشکی رو بگيری که با رفتن بعضی ها از چشمات جاری می شه
هميشه غمگين ترين و رنج اور ترين لحظات زندگی ادم توسط همون کسی ساخته می شه
...که شيرين ترين و به ياد موندنی ترين لحظات رو برای ادم ساخته
...هيچ وقت از دوست داشتن انصراف نده...حتی اگر کسی بهت دروغ گفت
...بازم بهش فرصت بده..عشق رو تجربه کن حتی اگر توش شکست بخوری
...اينو بدون اگر کسی وارد زندگيت شد و گذاشت و رفت علاوه براينکه يه خاطره بر جای می ذاره می تونه يه تجربه هم بر جای بذاره
پس سعی کن خاطره های خوب و تجربه های مفيد رو به خاطر بسپاری

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

این شعرو دختر عمم همیشه می خونه , خیلی دوسش دارم نازه
جان مريم چشماتو وا كن !شعر از محمد نوري

با صداي هميشه ماندني محمد نوري
آي گل سرخ و سپيدم كي مي آيي ؟؟
بنفشه برگ بيدم كي مي آيي ؟؟
تو گفتي گل درآيد من مي آيم
گل عالم تموم شد كي مي آيي؟؟
جان مريم چشماتو واكن .. منو نگا كن
شد هوا سپيد دراومد خورشيد
وقت اون رسيد كه بريم به صحرا
آي نازنين مريم .. آي نازنين مريم
جان مريم سري بالا كن منو صدا كن
بشيم روونه شونه به شونه
بريم از خونه به ياد اون روزا
آي نازنين مريم . آي نازنين مريم
بازدوباره صبح شد
من هنوز بيدارمكاش ميخوابيدم ..... تورو خواب مي ديدم
خوشه ء غم - توي دلم
زده جوونه - دونه به دونه
دل نمي دونه .... چه كنه با اين غم
آي نازنين مريم - آي نازنين مريم
بيا رسيد وقت درو
مال مني از پيشم مرو
بيا سر كارمون بريم
درو كنيم گندما رو
نازنين مريم ........آي نازنين مريم

 

عشق بدون قيد و شرط
عشق بدون قيد و شرط احساس عميقي از صلح، امنيت و سلامت به ما مي‌دهد.عشق بدون قيد و شرط يعني اينكه ما را بخاطر وجودمان دوست داشته‌اند نه بخاطر كاري كه كرده‌ايم. براي دريافتش ضرورتي ندارد كه استحقاق آن را داشته باشيم، يا اينكه چيزي نيست كه بخواهيم آن را بدست آوريم. يا اينكه نمي‌توانيم آن را كنترل كنيم. ما را دوست مي‌دارند نه بخاطر اينكه انتظارش را برآورده كرده‌ايم بلكه بخاطر اينكه يگانه هستيم. البته اين به اين معنا نيست كه تنها آنچنان باشيم كه هستيم. همواره مي‌بايست براي رشد و شكوفايي خود راستين خويش سعي و تلاش داشته باشيم. در فضاي عشق بدون قيد و شرط آزاد هستيم تا بدون ترس از دست دادن عشق كه براي ما بسيار مهم است، اجازه دهيم تا تمامي استعدادهاي يگانه نهايي ما بشكفد. عشق بدون قيد و شرط اين امكان را بوجود مي‌آورد تا بخود ايمان داشته، به ارزش خود پي برده و اعتبار خود را تقويت كنيم.چطور درمي‌يابيد كه به چنين عشقي دست يافته‌ايد؟ زمانيكه هيچ نوع موضوع و دليلي هرگز نتواند تو را از قلب كسي كه دوستت دارد، جدا سازد. وقتي كه هيچ موضوع و دليلي هرگز باعث نشود كه فردي از تو و قلب تو جدا شود، مي‌داني كه او را بدون قيد و شرط دوست مي‌داري.يكبار كه قلب گشوده شد و ما بطور عمقي تحت تاثير فردي
قرار گرفتيم، به احتمال بسيار زياد جذب او خواهيم شد، مهم نيست كه رابطه ما چه نوع رابطه‌اي بوده است
وقتي كه فردي را بدون قيد و شرط دوست مي‌داريم، رفته رفته مي‌توانيم دنيا را نيز دوست بداريم. در آن صورت هر فردي (در اين دنيا) برادر و خواهر ما خواهد شد. اين اساس آموزش و تعاليم تمامي مذاهب است كه مي‌گويند: همه انسان‌ها را بسان برادر و خواهر در درون خانواده جسمي خود دوست بداريد.
عشق كاذب
اما آيا اين واقعيت دارد؟ مي‌توانيم يك الگو و مدل از چگونگي عشق راستين را ببينيم. اما براي بسياري از مردم، واقعيت با آن چيزي كه مي‌خواهند تفاوت بسيار دارد. تقريبا هركدام از ما خواهان اين عشق بوده، براي تجربه آن سعي و تلاش داشته‌ايم. در اين مسير صدمه ديده، مورد خيانت قرار گرفته و به دنبال همه اينها، از خواب و خيال بيدار شده‌ايم. هر ساله بيشتر از آنهايي كه ازدواج مي‌كنند، تعداد بيشتري از مردم تصميم مي‌گيرند كه به ازدواج و زندگي زناشويي خود خاتمه دهند. بعبارت ديگر ميزان طلاق بيشتر از ازدواج مي‌باشد. چرا ميزان شكست (طلاق) اينچنين بالا است؟ مردم ازدواج كرده و وارد روابط جنسي مي‌شوند، فقط به اين دليل است كه مي‌انديشند عاشق يكديگر هستند. اما اگر اين واقعا عشق است، مي‌توان انتظار داشت كه بهمين سادگي محو و نابود شود، به حدي كه انگار وجود نداشته است؟ بنظر مي‌رسد كه بايد فرق بسيار زيادي بين عشق راستين و آن چيزي كه ما به اشتباه فكر مي‌كنيم عشق راستين است، وجود داشته باشد.ما بسادگي مي‌توانيم جذب عشق كاذب شويم. عشق راستين و عشق كاذب، نقطه شروع مشابهي دارند و حتي ممكن است كه براي مدتي شبيه يكديگر هم بنظر مي‌رسند. اما سمت و جهت نتايج آنها تاثيرات كاملا متفاوتي دارد. عشق راستين بدون قيد و شرط و تغييرناپذير بوده، بدون انتظار و بدون تعيين بها براي خاطر ديگري شكل مي‌گيرد و به لذت و شادي راستين نتيجه مي‌دهد. سوءاستفاده از عشق به عشق كاذب تولد مي‌دهد. عشقي كه حول و حوش فرد خاصي مي‌گردد و انجام خواست‌ها و نيازهاي او را در نظر دارد. در نتيجه عشق كاذب شرطي و تغييرپذير مي‌باشد.عشق كاذب در آغاز ممكن است كه فارغ از خود بنظر برسد، اما با گذشت زمان لذت و شادي شكل نخواهد گرفت چرا كه اين نوع از عشق، در بي‌ثباتي و احساسات متمركز بر خود مي‌خواهم، نياز دارم، آرزو دارم و چيزهايي از اين دست، ريشه دارد. اميال متمركز بر خود، هيچ وقت بطور كامل به انجام نخواهد رسيد و درواقع تكميل و كمال در انجام خواست‌هاي خودمحور، خوابي است كه هرگز بواقعيت درنخواهد آمد. هيچ كس خواهان عشق كاذب نيست. اما اغلب اوقات خود را درگير يك چنين عشقي يافته‌ايم و بارها از آن صدمه ديده‌ايم.
...ادامه دارد

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

ياد گرفته ايم به کرات ديگر سفر کنيم؛
در آسمان پرواز کنيم و در آبها شنا کنيم!!
ولي ياد نگرفته ايم روي زمين مثل آدم راه برويم
....................................................................................
.GOD Made "Man
"Man Made "Money
"Money made "Mad Man

 

رکورد شکستم

نوشته‌شده توسط nashenakhte

رکورد شکستم
سیر نزولی کاهش وزن از 10 کیلو هم گذشت
ارزششو داشت؟؟

 

!چند متر طناب منتظر

نوشته‌شده توسط nashenakhte

"!بیست و ÷نج(25) سال سن دارد و دو فرزند. آرایشگر است، آرایشگر بود؛ حالا لابد اگر بگویند چه کاره ای باید بگوید:" قاتل
همه راه های قانونی طی شده. همه راه های قانونی به نتیجه نرسیده. مریم قاتل است و شاید عقل و منطق و قانون توجیه کننده کاری که او کرده نیست. همه اینها درست! اما کافی است که زن باشید. کافی است که مادر باشید، نه! کافی است که انسان باشید ! آن وقت شما هم اگر طرف خواسته های مرد یا مردانی قرار گرفتید که از شما تنتان را و " من" تان را می خواهند آن هم به بهای گزاف بی آبرویی، به بهای گزاف تحقیر و شکنجه روحی و جسمی ،
.آن وقت دوست عزیز، حتا من و شما هم ممکن است به همین راحتی قاتل شویم
چند متر طناب منتظر، گردن مریم ۲۵ ساله را انتظار می کشد. مریم دو بچه کوچک دارد. مریم به خواسته های ابراهیم و حسین در شرایطی که به زور از او عکسهای شنیع گرفته بودند تن نداد. مریم تهدید شد و تن نداد. تحقیر شد و تن نداد.مریم حالا سر می دهد اما تن نداد.
.او به جرم قتل ابراهیم به پای دار می رود
نگو که ابراهیم نیز قربانی هزار جور فقر لعنتی است!!!نگو که ابراهیم هم مثل مریم زاییده هزار جور فساد اجتماعی است!!!! نگو هیچ نگو! نه اینکه با تو مخالف باشم، نه! ابراهیم مرده است.به ضرب چاقو!در رختشوی خانه یک بیمارستان. اما قاتل او یک غول بی شاخ و دم نیست. قاتل او زنی است که خود پیش از ابراهیم صد بار مرگ را سر کوچه به انتظار دیده است.
.مریم فقط ۲۵ سال دارد. یک زن ۲۵ ساله با دو بچه کوچک
.حکم تجدید نظر هم او را گناهکار شناخته و اذن اعدام نیز گرفته شده
ثانیه ها می دوند.راه های قانونی همه طی شده. راه های قانونی همه ره به جایی نبرده. و حالا شاید فقط رضایت خانواده ابراهیم کور سوی امیدی نشان دهد.
!امیدوارم کاری بشود کرد و امیدوارترم که فقط دیر نشود

 

قسمت سوم عشق با شکوه ترین ارزش ها

نوشته‌شده توسط nashenakhte

قدرت عشق
پيريم سوروكين اهل شوروي و مؤسس رشته تحصيلي ،عشق نوع دوستانه، در دانشگاه هاروارد به اين نتيجه رسيده بود كه مردم مي‌بايست راه و قدرت عشق را بدانند. او تعليم مي‌داد كه حداقل پنج جنبه يا بعد وجود دارد كه به صلاحيت فرد در عشق ورزيدن شكل مي‌دهد.نخستين بعد "شدت" است. وقتي كسي را مي‌بينيم كه درباره عشق تدريس مي‌كند، اما به آن عمل نمي‌كند مي‌فهميم كه شدت عشق او صفر است. وقتي كسي چند سكه، به گدايي كنار خيابان مي‌دهد يا اينكه صندلي‌اش را در اتوبوس به فرد ديگري مي‌دهد، مي‌گوييم كه شدت عشق او در سطح پايين است. در مقابل عشق با شدتي بالا يعني اينكه فرد حاضر است با ارزش‌ترين چيزهايش را بخاطر مفعول عشق بدهد و نمونه نهايي آن، راغب بودن در فداكاري و حتي مردن براي ديگري است.عيسي در تعاليم خود مي‌گويد: بزرگترين عشق و محبتي را كه شخص مي‌تواند در حق دوستش داشته باشد، اين است كه جان خود را در راه او فدا سازد. عشق را مي‌بايست اينگونه سنجيد.
مثال‌هاي زيادي وجود دارد از اين دست كه سربازي، دوست و رفيق همراه خود را در صحنه جنگ زير رگبار گلوله بر روي زمين مي‌بيند، در اين حين بي‌باكانه خود را بجلوي آتش دشمن مي‌اندازد تا او را نجات دهد اما چند ساعت بعد همان سرباز دوباره يك شخص كاملا عادي خواهد بود و ممكن است كه حتي رفتار دوستانه‌اي با آن فردي را كه نجاتش داده نداشته باشد. چه اتفاقي افتاده است؟ استمرار و بقا عشق او بسيار كوتاه بوده است. استمرار و بقا دومين بعد است. اكثر ما نمي‌خواهيم عشق را تجربه كنيم كه فقط يك روز يا فقط يك سال دوام دارد، بلكه مي‌خواهيم دوام عشق ما ابدي باشد. دليلش اين است كه عشق راستين ابدي مي‌باشد.بعد ديگر عشق، گستردگي يا ميدان عمل آن است. افرادي هستند كه فقط خود يا خانواده خود را دوست مي‌دارند. حوزه عشق شما تا چه اندازه گشاده است؟ آيا حوزه و ميدان عشق شما به وراي نژاد، مليت و مذهب شما مي‌رود؟ چند نفر هستند كه ما توانسته‌ايم آنچنان دوستشان بداريم كه (درمقابل) آنها مقايسه با ديگران به ما احساسي كاملا متفاوت نشان مي‌دهند؟ بعبارت ديگر مثل قديمي مي‌گويد روز ختم شما چند نفر برايتان گريه خواهند كرد؟نكته و بعد چهارم خلوص و صفاي عشق مي‌باشد. معنايش اين است كه ما فرد را بخاطر وجودش دوست مي‌داريم نه بخاطر كاري كه انجام داده يا بخاطر چيزي كه دارد، يا به هر دليل محدود ديگر. اگر آگاه شويم كه فردي در عشق ظاهري‌اش نسبت به ما منظوري نهايي (نظري جزء اينكه ما فكر مي‌كرديم) دارد، خيلي سريع احساس مي‌كنيم كه مورد سواستفاده قرار گرفته‌ايم يا اينكه ذليل و خوار شمرده شده‌ايم.پنچمين بعد عشق كفايت و شايستگي است. در واقع رابطه بين هدف عشق و نتيجه واقعي آن ممكن است كه من كسي را خالصانه دوست داشته باشم، ولي در عين حال ممكن است نتايج عشق من براي او مضر باشد. همه ما با بچه‌هاي نازپرورده آشنا هستيم، كساني كه بدون انضباط در عشق لوس بار آمده‌اند. گاه موارد لازم است كه عشق در مهرباني سخت و محكم باشد. عشق بي‌اندازه، در واقع ناداني، جهل، كوري و ارائه يك فرصت غلط و نادرست براي انتخاب اولويت‌ها و رفتارهاي نامناسب مي‌باشد. عشق راستين همواره در هر موقعيتي راه و روش مناسب را خواهد يافت.
عشق شرطي
والاترين و كامل‌ترين نحوه ابراز عشق در ميان تمامي انواع عشق، عشقي است كه در پي دريافت پاسخ نيست. عشقي كه رها و آزاد و تغييرناپذير است. البته همه خواهان دريافت عشق هستند، اما انسان بالغ حتي زماني كه عشق دريافت نمي‌كند، به عشق ورزيدن ادامه خواهد داد. اين عشق بدون قيد و شرط است كه به بهترين شكل در عشق والديني خوب نسبت به فرزندانش به تصوير كشيده شده است. عشق بدون قيد و شرط حساب و كتاب نمي‌كند كه به چه ميزان داده است. يا اينكه تصميم بگيرد كه مثلا تا فلان مقدار كافي است. در عشق بدون قيد و شرط، كافي هيچوقت كافي نيست. (بعبارت ديگر هر چقدر بيشتر مي‌دهي اينطور احساس مي‌كني كه كمتر داده‌اي!)يكي از عميق‌ترين اشتياق‌هاي بشري تجربه اين نوع عشق است. با اين حال همانگونه كه از دوران كودكي به سنين بلوغ پا مي‌گذاريم ضروري است تا عشق شرطي را تجربه كنيم، عشقي كه با اصول و انتظاراتي هدايت و سمت و جهت داده شده و به فرد، ميدان رشد و شكوفايي مي‌دهد. بعنوان مثال با توجه به موفقيت و عدم موفقيت فرد، والدين ممكن است به او افتخار كنند يا از او دلخور شوند. از اين نقطه نظر عشق والدين چيزي است كه بايد آن را بدست آورد. اين عشق (شرطي) در واقع فرزند را تحريك مي‌كند تا مستقل بوده، روي پاي خود بايستد، به خود نظم داده و براي كارهايي كه انجام مي‌دهد مسئوليت بعهده بگيرد. و بر اين اساس بالاترين لذت اين است كه فردي قادر باشد كه ديگري را خوشحال سازد. اين در واقع به اعتبار و ارزش فرد قدرت مي‌بخشد. اينكه مي‌تواني احساس كني كه قادر هستي چيزي با ارزش و يگانه را با ديگران سهيم شوي. احساس مي‌كني كه مي‌تواني چيزي دگرگونه عرضه كني. البته عشق والديني بايد صبور، شكيبا و بدون قيد و شرط باشد. اما براي رشد عشق شرطي (مقيد) اهميت بسزايي دارد.عشق مقيد مي‌تواند مورد سواستفاده قرار گيرد. عشق استحقاقي مي‌تواند بسادگي احساس تلخي را از خود بجاي بگذارد. اينكه مرا نه بخاطر خودم، بلكه به اين دليل كه انتظارات را برآورده كرده‌ام، دوست داري. عشق مقيد و شرطي، زماني كه فرد هنوز در عشق بالغ نشده و متمركز بر خود عمل مي‌كند، او را كنترل و اداره مي‌نمايد. اين نوع عشق مانع مي‌شود تا فرد خودش باشد. در واقع ما مي‌بايست انتظار ديگري را برآورده كنيم تا بتوانيم عشق را دريافت كنيم.

,تو را دوست دارم، اگر دوستم بداري

دوست تو خواهم بود، اگر با من رابطه جنسي داشته باشي

البته خود ما اغلب اوقات در عشق خودمان شرطي هستيم. بسياري از ما در ارتباط با جريان‌يابي آزاد عشق با ترس، اخطار و موانع مقابله مي‌كنيم. آيا در اين رابطه نيازهايمان برآورده مي‌شود؟ آيا مي‌شود به اين فرد اعتماد كرد؟ آيا مي‌توان با طرز تلقي‌هاي آزار دهنده ديگران زندگي كنيم؟ اين نوع اخطارها باعث مي‌شود تا در ميزان مهرباني، بي‌آلايشي و صراحت خود شرط‌هايي قائل شويم.
...ادامه دارد

 

وضعیت من

نوشته‌شده توسط nashenakhte

يك مريم(این هم اسم خوشگل من ) آي
فول آف حماقت
سرشار ازصداقت
بدون ذره اي حسادت
شایسته يك دنيا كثافت ؟

 

قسمت دوم عشق با شکوه ترین ارزش ها

نوشته‌شده توسط nashenakhte

وفاداري
كيفيت ديگري كه طبيعت عشق را منعكس مي‌كند، وفاداري مي‌باشد. يك مادر به فرزندش عشق مي‌ورزد بدون اينكه بيانديشد كه اين كار براي او چقدر خرج برمي‌دارد. او هر ذره از وجودش را در رشد و پرورش فرزندش مي‌گذارد جسمش را براي تغذيه كودك فدا مي‌كند. شبهاي بي‌خوابي را تحمل مي‌كند تا به او آرامش دهد. در روزهاي سرد زمستان، در بيرون در برف و باران مي‌ايستد تا براي او غذا فراهم نمايد. هر روز نگران شادي و خوشحالي اوست. وقتيكه آن كودك رشد نموده و بزرگ شود، آيا در ازاي تمام زحماتي كه مادر متحمل شده، به او يك چك با فلان قيمت مي‌دهد؟ نه، خوب چه چيزي از آن همه زحمت و رنجي كه مادر متحمل شده باقي مي‌ماند؟ تنها عشق است كه باقي مي‌ماند و اين همه آن چيزي است كه مادر به آن اهميت مي‌دهد و در مقابل بطور اجتناب‌ناپذيري، فرزند تمامي عشقي را كه از مادر دريافت كرده به فرزند خودش خواهد داد.عشق يعني بي‌دريغ بودن، بدون توجه به نكات خوب يا بد فرد. يك ضرب‌المثل قديمي مي‌گويد: عشق كور است، معني‌اش مي‌تواند اين باشد كه فرد عاشق شايد در ارتباط با خوبي يا بدي مفعول عشقش قضاوت نمي‌كند. اين عشق است كه مي‌گويد: تو را دوست مي‌دارم فقط به اين خاطر كه تو وجود داري آيا هيچ مادري بر عليه فرزندش در دادگاه شهادت خواهد داد؟ حتي اگر بداند كه فرزندش اشتباهي مرتكب شده است و راي دادگاه را نيز در مورد او بپذيرد، در اعماق قلبش از خوبي‌هاي او تا به آخر دفاع خواهد كرد و با چشماني مملو از عشق به او نگاه خواهد كرد. كسي كه عشقي اينچنين در وجود اوست، ديگري را در تمامي شرايط دوست مي‌دارد. يك زن به دوست داشتن شوهر خود، در تمامي شرايط و اوضاع و احوال و روزهاي سخت تمامي لحظات نااميدي، نبود كار، كمبود پول و غيره ادامه خواهد داد.يك مرد نيز همسرش را همواره دوست خواهد داشته، حتي زمانيكه شادابي و جواني را از دست داده و رو به پيروي گذارد. عشق راستين عشقي است كه مي‌گويد تو براي من بيشتر از زندگي من ارزش داري كه عشق به تو تمامي علت حيات و هستي من است.
ابديت
هر نسلي براي نسل بعدي زندگي مي‌كند. حيات عشق جاوداني است. عشق مي‌تواند زندگي فردي را از پوچي نجات داده و به زنجيره زندگي جهان شمول پيوند زند. بهمين خاطر مردم مي‌گويند كه عشق با ارزش‌تر از زندگي است. قبل از اينكه بدنيا بياييم، پدر و مادرمان بدليل عشق به سوي يكديگر كشيده شده و در لحظه يگانگي آنها در عشق، هركدام از ما پا به عرصه حيات نهاده‌ايم. معني‌اش اين است كه عشق قبل از زندگي مي‌آيد. والدينتان شما را در زمان تولد، با ارزش‌تر از هر چيزي (با ارزش‌تر از طلا، نقره و هر چيز ديگر) دانسته و حاضر نيستند كه شما را با هيچ چيزي در هستي عوض كنند.
آيا مي‌توانيد غير از اين بيانديشيد كه هر يك از ميلياردها انسان ساكن دنياي كنوني بدليل عشق بين مرد و زن پا به عرصه گيتي نهاده‌اند؟ وقتيكه يك زوج از طريق عشق آبستن مي‌شوند، حتي مي‌توانند بگويند كه ما در حال فارغ شدن نه يك كودك بلكه يك هستي هستيم. تمامي يك قبيله بخاطر عشق شكل مي‌گيرد و اين بطور ممتد مي‌تواند از نسلي به نسل ديگر منتقل شود بدون اينكه در ارزش آن تنزلي حاصل شود.

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte


بچه ها این آدرس منه
خوشحال می شم نظراتتون رو بدونم راجع به همه چیز

legends_of_passion@yahoo.ie

 

عشق باشكوه‌ترين ارزش‌ها

نوشته‌شده توسط nashenakhte

قسمت اول عشق باشکوه ترین ارزش ها
تمامي مردم جهان بدون استثناء خواهان دوست داشتن و دوست داشته شدن هستند. عشق چيزي است كه همه به آن مي‌انديشيدند. چيزي
كه شاعران دربارة آن سرودها و ترانه‌هاي بسيار زيادي تصنيف نموده‌اند. اگر همين حالا به شبكه‌هاي راديويي در تمامي كشورهاي دنيا گوش فرا دهيد، خواهيد ديد كه اكثر ترانه‌هايي كه فقط در سي دقيقه از برنامه پخش مي‌شود درباره عشق و متمركز بر عشق
تصنيف و ساخته شده‌اند. اما نه همه آنها درباره عشق سخن مي‌گويند، بلكه تعدادي در جستجوي عشق، تعدادي درباره عشق ناپايدار، دربارة چگونگي عاشق شدن مردم و از دست رفتن آن و چيزهايي از اين دست سروده و تصنيف گرديده‌اند.چرا مردم به خواندن
داستان‌هاي بلند (رمان) و يا تماشاي فيلم‌ها يا موضوعاتي درباره عشق علاقه نشان مي‌دهند؟ چرا كه داستان‌هاي عاشقانه تارهاي عصبي را در درون جسم و روح هر فردي به ارتعاش در مي‌آورد. ما خواهان عشقي هستيم كه درون ما را بطور كامل لبريز كرده و تا به ابد پايدار بماند. هرگز نمي‌توان فردي را يافت كه در پي كسي باشد كه فقط او را براي يك مدت محدود، مثلا چند ماه يا سال دوست بدارد. هيچ كس در روياهايش در پي عشقي محدود نيست. تمامي زندگي خود را در اين عشق سر كنيم. آيا كسي هست كه نخواهد اين
چنين باشد؟با اين همه چرا عشق غير قابل پيشگويي، مرموز و مبهم و غيرقابل درك مي‌باشد؟ چرا در پايان مي‌گوييم كه عشق چيست؟
چرا اغلب عشق با روكشي كاذب تجربه مي‌شود؟ درست مثل آب، بنظر مي‌رسد كه عشق نيز لطيف و شكننده بوده در عين حال قدرت
نابودكنندگي عظيمي دارد. بسيار غيرواقعي است كه عشق داراي حد و مرزي محكم و استوار نيست. با اين حال فرد مي‌تواند در آن غرق شده و نابود شود. بسان پروانه‌اي كه در آتش (عشق) مي‌سوزد. مثل يخ، عشق مي‌تواند بريده و قطعه قطعه شود و مثل ابرها محو شود، با اين حال چيزي است كه مثل آب، تمامي زندگي متمركز بر آن حفظ مي‌شود. ما بدون عشق حتي براي يك ثانيه نيز نمي‌توانيم زندگي كنيم. در نتيجه با همه طفره‌اي كه بعضي‌ها از آن دارند، ارزش پيگيري و دانستن دارد، اينكه براستي عشق چيست؟ آيا چيزي است كه با انديشه و كاوش در پي آن بوده و به آن نائل خواهي شد؟ يا اينكه مي‌تواني منتظرش شوي و به نوعي به تو رجوع خواهد
كرد؟ آيا مقدر شده‌ كه بعضي‌ها آن را يافته و با آن زندگي كنند و بعضي ديگر نه؟ چطور مي‌توانيد مطمئن شويد كه آن را دارا هستيد؟ آيا
يافتن عشق واقعا ارزش روبرو شدن با سختي‌ها را دارد؟
عشق چيست؟
آيا مي‌توانيد تعريفي واضح از عشق داشته باشيم؟ عناصر و خصوصيات عشق چيست؟
به عبارتي ساده بايد يك حوزه و مدار گردش بين دو نفر وجود داشته باشد تا عشق بتواند پا به عرصه وجود نهد. كسي كه آغاز كننده است و دهنده عشق، كسي كه آن را دريافت مي‌كند و شكل‌گيري ميل و نياز براي دادن پاسخ در درون شخص دوم و اينچنين يك مدار و حوزه‌اي شكل مي‌گيرد كه هيچكدام از آنها نمي‌خواهند كه شكسته و نابود شود.سرانجام عهد و ميثاق متقابل شكل گرفته بين اين دو چنان قوي و محكم خواهد شد كه آنها هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد. آنها يك وجود واحد مي‌شوند. آنها تصور چيز ديگري را نخواهند داشت، جزء اينكه عشق آنها در ابديت، جاوداني خواهد شد.براي اينكه واقع‌گرا باشيم، بايد بپرسيم كه چه نوع عملكردي به چنين عشقي تولد خواهد داد؟ آيا مي‌توان تصور كرد كه بعضي از داد و دريافت‌ها همانند عشق بوده اما خود آن نباشد؟ چرا گاه موارد حوزه و مدار
عشق شكل گرفته آغاز مي‌شود و پس از مدت زماني محو و نابود مي‌شود؟ آيا يك رابطه مرده عشق مي‌تواند احيا شده و جاني دوباره
بگيرد؟ آيا واقعا مي‌توان به چنين چيزي دست يافت؟چيزها و روابط بسياري هستند كه عشق نبوده بلكه ممكن است كه شبيه عشق بنظر
برسند. شايد به اين دليل است كه در دنياي امروز ما روياهاي دست نيافته بسيار و قلب‌هاي شكسته بسياري ديده مي‌شود.
روابط متقابل
در جهان طبيعت، تمامي موجودات بصورت زوج وجود دارند. همه موجودات با عمل داد و گرفت بين دو موجود متقابل و مكمل، حيات داشته و زندگي مي‌كنند. تمامي موجودات زنده و غير‌زنده در اين حوزة روابط وجود دارند. الكترون بدور پروتون مي‌چرخد، سياره‌ها (در منظومه شمسي) بدور خورشيد مي‌گردند. نسل‌هاي انساني ادامه پيدا مي‌كند و زندگي نمي‌تواند بدون وابستگي و ارتباط مطلق يك قطب به قطب ديگر ادامه يابد. بطورمشابه در جهان آفرينش دو نوع انسان وجود دارد، نه سه نوع و نه هيچ تعداد ديگري. بطور معجزه آسائي آنها كاملا زوج متقابل هستند چه از نظر جسمي و چه از هر نظر ديگر كه به آنها توجه نماييد. جالب‌تر اينكه هر سال تعداد متولدين پسر و دختر يا (مرد و زن) در جهان مشابه مي‌باشد و بگونه‌اي مي‌توان گفت كه آنها براي يكديگر به دنيا آمده‌اند.
مردان داراي سرشت و طبيعتي براي غلبه بر جهان بوده و مي‌خواهند كه جهان بيرون در آرامش و امنيت باشد. اما زنان داراي سرشتي براي تغذيه و پرورش بوده و مي‌خواهند تا خانه (جهان درون) در آرامش و امنيت باشد. اسپرم مردان به بيرون پرتاب مي‌شود و تخمك زنان در درون حفظ مي‌شود و از اتحاد آنها (بااين دو جهت دگرگونه) يك زندگي تازه تولد مي‌يابد. ما مي‌توانيم درباره مذكريت و مونثيت در طبيعت بياموزيم. اين مسئله چيزي نيست كه فقط در روابط زناشويي كشف گردد. بلكه چيزي است كه از زمان تولد بطور طبيعي شكل گرفته و مي‌بايست در تمامي رفتار و خصوصيات ما پرورش يابد. ما جذب جنس مخالف خود مي‌شويم، چرا كه بطور
فطري قرار است تا در روابط متقابل داد و گرفت با ديگري كامل شويم.
ادامه دارد

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

فرياد مي زنيم . و تنها براي فقدان بي همتاترين آبي دريا ما اشک مي ريزيم .
!اما آيا هيچ زمان پرسيده ايم که ما براي صورت رنگ پريده ي عدالت چه کار کرده ايم
( مارال . چ .ل )

************************
فريادمان را در پس ثانيه هاي سرد سرشار ازسکوت جا گذاشته ايم تا نگويند خائنيم ... .اما ديري نخواهد پائيد که به جرم سکوت ، متهم به بي وجداني خواهيم شد...!؟
( مارال . چ . ل)

 

ارتباط خنده با تناسب اندام

نوشته‌شده توسط nashenakhte

نتيجه جديدترين بررسي هاي دانشمندان نشان مي دهد خنديدن ارتباط مستقيمي با تناسب اندام داردتحقيقات نشان مي دهد روزانه 10تا15 دقيقه خنديدن عميق 10تا40کالري را مصرف مي کندپژوهشگران اعلام کردند خنديدن روزانه باعث مي شود هر فرد در مدت زماني معادل يک سال دو کيلوگرم از وزن خود را کم مي کنداين براي نخستين بار است که ميزان انرژي مصرفي براي خنديدن اندازهگيري مي شودبوکوفسکي افزود:ما فهميديم که وقتي مردم مي خندند ميزان متابوليسم يا سوخت و ساز بدنانها تا 20 درصد افزايش مي يابد
امیدوارم همیشه تو زندگی بخندیدو دلشاد باشید

 

نکته

نوشته‌شده توسط nashenakhte

.تا تواني يک رنگ باش و بي رياقالي از صد رنگ بودن زير پا افتاده است
.کسي که محبت نداردهرگزوجودخدارااحساس نخواهدکرد
.چگونه سپري کردن اوقات بي کاري هر کس معيار مناسبي براي شناخت اوست
.اگر بخواهي به قله برسي بايد همه دامنه را درنوردي
.نقطه آغاز تصميم هاي بهتر نقطه پايان تصميم هاي بدتر است
در زندگي آنچه زود از دست مي رود خود زندگيست . از اين روزها فقط خاطراتي باقي مي ماند، خاطراتي که در سرنوشتمان فقط گاهگاهي تصوير تاريک و روشن اين دوران را نمايان ميکند و هر زمان که مي گذرد برگي از صفحه خاطرات کنده و به پيمانه عمر اندکي افزوده مي شود

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

،اگه يه روز کسی بهت گفت دوست دارم سعی نکن بهش بگی دوستش داری

،اگه گفت عاشقت سعی نکن عاشقش بشی

،اگه گفت همه ی زندگیش تويی سعی نکن همه ی زندگيت باشه

...چون يه روز مياد و بهت ميگه ازت مُتنفر اونوقت تو نمی تونی سعی کنی ازش متنفربشي

----------------------------------------------

...کسی رو که دوستش داری آزادش بگذار ، اگر قسمت تو باشد برميگردد وگرنه بدان که از اول مال تو نبوده است

----------------------------------------------

.دستت رو بگذار روی قلبت، اين ساعت عمرت که داره تيک تيک ميکنه

... جالبه همونی که بهت زندگی ميده برات شمارش معکوس رو شروع کرده

----------------------------------------------

چرا وقتی ميخواهيم بريم تو رويا چشمامونو ميبنديم؟!

وقتی ميخواهيم گريه کنيم؟

وقتی ميخواهيم فکر کنيم؟

وقتی ميخواهيم تصور کنيم؟

....وقتی ميخواهيم کسی رو بوس کنيم؟

اين به اين دليل که قشنگ ترين چيزهای تو دنيا قابل ديدن نيستند

--------------------------------------------

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

وقتي آدم يك چيزي از كسي بخواد و اون طرف انجام نده . چندحالت مي تونه وجود داشته باشه
حالت اول : واقعا يادش رفته باشه
حالت دوم : وقت نداشته
توضيح حالت اول
يك چيزي ممكنه از ياد آدم بره چون اهميت نداره، اگه اهميت مي داشت (حتي يك ذره ) در عرض دو ماه خلاصه يادش مي اومد توضيح حالت دوموقت نداشتن يعني مشغله زياد داشتن ، يعني كار زياد داشتن. وقتي آدم وقت براي انجام كارهاش نداره اونا رو اولويت بندي مي كنه وهمه اينو خوب مي دونيم كه اولويت بندي بر اساس درجه اهميت هر چيز يا شخصي هست كه قراره كار رو براي اون انجام بديم پس وقتي يه كاري رو از كسي خواستي و اون بعد از گذشت دو ماه برات انجام نداد مطمئن باش كه براش خيلي بي ارزشي
. به همين سادگي درك اين مسئله انقدر سخت بود كه من بعد از اين همه مدت بايد مي فهميدم
-----------------------------------------------
.به دلایل شخصی حذف شد
---------------------------------
و اما بشنويم از گابريل گارسيا ماركز
بدترين شكل دلتنگي براي كسي آن است كه در كنار او باشي و بداني كه هرگز به او نخواهي رسيد
هرگز لبخند را ترك نكن ‚ حتي وقتي ناراحتي چون هر كس امكان دارد عاشق لبخند تو شود
تو ممكن است در تمام دنيا فقط يكنفرباشي ، ولي براي بعضي افراد تمام دنيا هستي
هرگز وقتت را با كسي كه حاضر نيست وقتش را با تو بگذراند ، نگذران
شايد خدا خواسته است كه ابتدا بسياري افراد نامناسب را بشناسي و سپس شخص مناسب را ، به اين ترتيب وقتي او را يافتي بهتر مي تواني شكرگزار باشي
به چيزي كه گذشت غم مخور ، به آن چه پس از آن آمد لبخند بزن
هميشه افرادي هستند كه تو را مي آزارند ، با اين حال همواره به ديگران اعتماد كن و فقط مواظب باش كه به كسي كه تو را آزرده دوباره اعتماد نكني

 

تفعل زديم

نوشته‌شده توسط nashenakhte

خدايا من ديونه رو عاقل كن

هميشه مي گن تنها كسي كه خبر نداره خواجه حافظ شيرازه ؛ ولي مال ما رو خواجه حافظ شيراز از همه بيشتر خبر داره
تو اين مدت خيلي مزاحم اين بزرگوار شديم
كه اگه نبود...

جمعه شب گذشته تفعل زذيم به اين شاعر عزيز

به سر جام جم آنگه نظر تواني كرد
كه خاك ميكده كحل يصر تواني كرد

مباش بي مي و مطرب كه زير طاق سپهر
بدين ترانه غم از دل بدر تواني كرد

گل مراد تو آنگاه نقاب بگشايد
كه خدمتش چو نسيمسحر تواني كرد

گدايي در ميخانه طرفه اكسيرست
گر اين عمل بكني خاك زر تواني كرد

به عزم مرحله عشق پيش نه قدمي
كه شود ها كني ار اين سفر تواني كرد

تو كز سراي طبيعت نمي روي بيرون
كجا به كوي طريقت سفر تواني كرد

جمال يار ندارد نقاب و پرده ولي
غبار ره بنشان تا نظر تواني كرد

بيا كه چاره ذوق حضور و نظم امور
به فيض بخشي اهل نظر تواني كرد

ولي تو تا لب معشوق و جام مي مي خواهي
طمع مدار كه كار دگر تواني كرد

دلا ز نور هدايت گر آگهي يابي
چو شمع خنده زنان ترك سر تواني كرد

گر اين نصيحت شاهانه بشنوي حافظ
به شاهراه حقيقت گذر تواني كرد

 

عرضِ حال

نوشته‌شده توسط nashenakhte

اهل سرزمين گُلُ بلبلم
رؤياهامُ
آرزوهامُ
خاطره هامُ
!مصادره كردن
!دستِ راستم توقيفه
!نوكِ مدادم شكسته
يه خياط باشيِ ناشي
!با نخُ سوزن لبامُ دوخته
!اما هنوز زنده ام
!اگه نفس كشيدن،تنها معنيِ زنده بودن باشه
اگه زندگي
!همين جون دادنِ دم به دم باشه،هنوز زنده ام
يغما گلرويي

 

آهنگ ستاره ( شادمهر عقيلي) از آلبوم آدم و حوا
خوشا به حال اوني كه شاعر واسش اين شعرسروده
ايول جناب شاعر، دمت گرم، خدا بده شانس

به صورت يك كليپ كوتاه بريد از سايت ترانه ها برداريد

 

گفتگو با خدا

نوشته‌شده توسط nashenakhte

خوابيده بودم؛
در خواب كتاب گذشته ام را باز كردم و روزهاي سپري شده عمرم را برگ به برگ مرور كردم . به هر روزي كه نگاه مي كردم ، در كنارش دو جفت جاي پا بود. يكي مال من و يكي مال خدا . جلوتر مي رفتم و روزهاي سپري شده ام را مي ديدم . خاطرات خوب ، خاطرات بد ، زيباييها ، لبخندها ، شيرينيها ، مصيبت ها، ... همه و همه را مي ديدم

اما ديدم در كنار بعضي برگها فقط يك جفت جاي پا است . نگاه كردم ، همه سخت ترين روزهاي زندگي ام بودند . روزهايي همراه با تلخي ها ، ترس ها ، درد ها، بيچارگي ها
با ناراحتي به خدا گفتم : «روز اول تو به من قول دادي كه هيچ گاه مرا تنها نمي گذاري . هيچ وقت مرا به حال خود رها نمي كني و من با اين اعتماد پذيرفتم كه زندگي كنم . چگونه ، چگونه در اين سخت ترين روزهاي زندگي توانستي مرا با رنج ها ، مصيبت ها و دردمندي ها تنها رها كني ؟ چگونه ؟»

خداوند مهربانانه مرا نگاه كرد . لبخندي زد و گفت : « فرزندم ! من به تو قول دادم كه همراهت خواهم بود . در شب و روز ، در تلخي و شادي ، در گرفتاري و خوشبختي
،من به قول خود وفا كردم
،هرگز تو را تنها نگذاشتم
،هرگز تو را رها نكردم
،حتي براي لحظه اي
«!!!آن جاي پا كه در آن روزهاي سخت مي بيني ، جاي پاي من است ، وقتي كه تو را به دوش كشيده بودم
از يك افسانه عاميانه برزيلي

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

بيچاره بلاگر از بس چرت و پرت نوشتم ديونه شده و زده به سرش
!اي بابا بلاگر صبور باش
اين كارا چيه مي كني؟
يه بار بيشتر هر پستي رو نفرست، خوب
اين وبلاگ به اندازه كافي اوضاعش خراب هست تو ديگه نابودش نكن
!تو يكي رو زخم ما نمك نپاش
!كوچيكتيم به خدا
با ما بساز

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

...افسوس که صداقت را معنا نمي کنند در عصر واژگان بي تحرک سياه و سرد و زمستاني
...افسوس که ما حالا بازيچه اي هستيم اسير دست بي مروت بي شهامتي دنيا
...افسوس که بي غيرتي اين عصر سياه و سرد به زودي دامن گيرمان خواهد شد
(ديري است که ديگر فرياد رسي نيست...؟( مارال.چ.ل

 

:آدمها مثل کتاب مي مونن

نوشته‌شده توسط nashenakhte

:آدمها مثل کتاب مي مونن
از روي بعضي ها بايد مشق نوشت
از روي بعضي ها بايد جريمه نوشت
بعضي ها را بايد نخونده انداخت دور
بعضي ها را بايد چند بار خوند تا معنيشون را بفهمي

 

عشق راهي است که من با سپاس در آن قدم ميگذارم

وقتي ما احساس انزوا و ياس خلا دروني ميکنيد يافتن کسي که به ما عشق بورزد در واقع راه حل اين مشکل نيست بلکه بايد تمام عشق خود را بدون هيچ گونه انتظاري نثار ديگري کنيم.بنا براين اين عشق به ما بر ميگردد و ديگري مجبور نيست که خود را تغيير دهد يا چيزي به ما ببخشد . قانون عشق ميگويد که شما مظهر عشق هستيد و وقتي عشق خود را بي ريا نثار ديگران کنيد به خود مي آموزيد که چه هستيد وغيره
(جرالد جامپولسکي( 12 درس عشق براي زندگي

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

.به دلایل شخصی حذف شد
:حالا چند نكته كوچولو
كمتر در قيد اين باش كه چه كسي حق دارد .بيشتر در قيد اين باش كه چه چيزي حق است
در اولين نظر فريب نخور*ابراز شادماني را ياد بگير ، حتي اگر قلبا شاد نباشي
شرايط هر قدر هم وخيم باشد ، خونسرديت را حفظ كن

 

معتاد به تنهايي

نوشته‌شده توسط nashenakhte

شب به تاريكي خود معتاد است
من به تنهايي
تو نميداني
كه به تنهايي معتاد شدن
يعني چه ؟

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

.آنکه باد می کارد طوفان درو می کند

. قانون روی میز است و عدالت زیر میز

 

دل

نوشته‌شده توسط nashenakhte

 

دعا در حق دوست زود باور

نوشته‌شده توسط nashenakhte

نازنينم، نازنينم
چه دعا بهتر از اين:
خنده ات از ته دل!
گريه ات از سر شوق!
نبود هيچ غروبت غمگين!

 

شعري با صداي فريدون

نوشته‌شده توسط nashenakhte

گفتي بمون با من بمون گفتم مي مونم
گفتي با دلتنگي بخون گفتم مي خونم
گفتم كه مست و عاشقم ديوونه تو
هرشب خرابم گوشه مي خونه تو
گفتي ببندم ، عهد، با ياد تو بستم
تاج غرورم رو به زير پات شكستم
گفتي كه بايد عاشق و ديوونه باشم
...
.گفتي كه بايد خاطرم شرط تو باشه
راه خيال خسته ام عطر تو باشه
گفتي كه بر ياس تنت پيرهن بدوزم
چون شاپرك باشم كه از عشقت بسوزم
گفتي كه دستمو بگير، گفتم مي گيرم
گفتي كه از عشقم بمير، گفتم مي ميرم
گفتم و گريه كردم و پاي تو ساختم
اين دل سر به راهو آسون به تو باختم
گفتي بمون با من بمون گفتم مي مونم
گفتي با دلتنگي بخون گفتم مي خونم
چرا با اينكه مي دونم خطا كرده هنوز دلگرم اميدم كه برگرده
چرا با اينكه مي دونم خطا كرده هنوز دلگرم اميدم كه برگرده
گفتم و گريه كردم و پاي تو ساختم
اين دل سر به راهو آسون به تو باختم
گفتي بمون با من بمون گفتم مي مونم
گفتي با دلتنگي بخون گفتم مي خونم

 

(صادق هدايت (زخم ها

نوشته‌شده توسط nashenakhte

در زندگي زخم هايي هست
كه مثل خوره روح را آهسته و در انزوا مي خورد و مي تراشد
اين زخم ها را نمي شود به كسي اظهار كرد
چون عموما عادت دارند
كه اين درد هاي باور نكردني را جزو اتفاقات و پيش آمد هاي نادرو عجيب بشمارند

 

هميشه به ياد داشته باش
.افراد به تنهايي به جنايت هاي بزرگ دست نزده اند
.هميشه توده ها هستند كه جنايت هاي بزرگ را مرتكب مي شوند»
،چه در ميان مردم
هيچ فردي احساس نمي كند ؛
".من مسئول آن چيزي هستم كه در حال وقوع است "
فرد پيش از ارتكاب به جنايتي بار ها به پيامدهاي آن مي انديشد
چه مي كني؟
آيا درست است؟
آيا خود آگاه به تو اجازه مي دهد؟
.اما،نه وقتي جماعتي در ميان باشد
،و تو مي توانيدر ميان جمع پناه گيري
«.هرگز نخواهي فهميد كه تو نيز نقشي در جنايت داشته اي

 

آيا مي دانستيد؟

نوشته‌شده توسط nashenakhte


آيا مي دانستيد؟
Did You Know????


Coca-Cola was originally green.
كوكا كولا در اصل سبزرنگ است

The most common name in the world is Mohammed.
عمومي‌ترين نام در جهان محمد است

The name of all the continents end with the same letter that they start with.
اسم تمام قاره‌ها با همان حرفي كه آغاز شده است پايان ميابد

The strongest muscle in the body is the tongue.
مقاومترين ماهيچه در بدن ، زبان است

Women blink nearly twice as much as men!
چشمك زدن زنان ، تقريباً دو برابر مردان است

You can't kill yourself by holding your breath.
شما نميتوانيد با حبس نفستان ، خودكشي كنيد
It is impossible to lick your elbow.
محال است كه آرنجتان را بليسيد

People say "Bless you" when you sneeze because when you sneeze, your heart stops for a millisecond.
وقتي كه عطسه ميكنيد مردم به شما "عافيت باش" ميگويند ، چرا كه وقتي عطسه ميكنيد قلب شما به اندازه يك ميليونيم ثانيه مي‌ايستد

It is physically impossible for pigs to look up into the sky.
خوكها به لحاظ فيزيك بدني ، قادر به ديدن آسمان نيستند

If you sneeze too hard, you can fracture a rib. If you try to suppress a sneeze, you can rupture a blood vessel in your head or neck and die.
وقتي كه به شدت عطسه ميكنيد ، ممكن است يك دنده شما بشكند و اگر عطسه خود را حبس كنيد ، ممكن است يك رگ خوني در سر و يا گردن شما پاره شود و بميريد

Each king in a deck of playing cards represents great king from history.
هر خال "شاه" در بازي ورق ، نشانه يكي از پادشاهان بزرگ تاريخ است

Spades - King David
خال پيك : شاه‌ديويدClubs - Alexander the Great,
خال گشنيز : اسكندر كبيرHearts - Charlemagne
خال دل : شارلماني...امپراتور فرانسه بزرگDiamonds - Julius Caesar.
خال خشت : ژوليوس سزار

111,111,111 x 111,111,111 == 12,345,678,987,654,321

If a statue of a person in the park on a horse has both front legs in the air, the person died in battle. If the horse has one front leg in the air, the person died as a result of wounds received in battle. If the horse has all four legs on the ground, the person died of natural causes. اگر در پاركي ، پيكره شخصي بر روي اسبي قرار داشته باشد كه هر دو پاي جلويي آن اسب به هوا بلند شده باشد ، نشانه آن است كه آن شخص در جنگ كشته شده است...اگر يك پاي اسب به هوا بلند شده باشد ، نشانه آن است كه آن فرد در جنگ زخمي شده است...اگر هر چهار دست و پاي اسب بر روي زمين باشد ، نشانه آن است كه آن شخص به مرگ طبيعي مرده است

What do bullet proof vests, fire escapes, windshield wipers and laser printers all have in common? Ans. - All invented by women.
جليقه ضد گلوله ، ضد آتش ، برف‌پاك‌كنهاي شيشه جلوي اتومبيل و چاپگرهاي ليزري توسط زنان اختراع شدند

Honey is the only food that doesn't spoil. What is this? تنها غذايي كه فاسد نميشود عسل است

A crocodile cannot stick its tongue out.
كروكوديل نميتواند زبانش را به بيرون دراز كند

A snail can sleep for three years.
حلزون ميتواند سه سال بخوابد

All polar bears are left handed.
تمامي خرس‌هاي قطبي چپ‌دست هستند

Butterflies taste with their feet.
پروانه‌ها با پاهايشان ميچشند

Elephants are the only animals that can't jump.
فيلها تنها جانوراني هستند كه قادر به پريدن نيستند
On average, people fear spiders more than they do death.
بطور متوسط ، مردم آنقدر از عنكبوتها ميترسند كه نميتوانند آنها را بكشند

Shakespeare invented the word 'assassination' and 'bump'.
شكسپير اين دو كلمه رو از خود اختراع كرد...معنيش رو من نفهميدم!!!كسي هست كه فهميده باشه؟؟؟

The ant always falls over on its right side when intoxicated.
مورچه هميشه بر روي سمت راست بدن خود سقوط ميكند

The electric chair was invented by a dentist.
صندلي الكتريكي توسط يك دندانپزشك اختراع شد

The human heart creates enough pressure when it pumps out to the body to squirt blood 30 feet.
قلب انسان فشاري كافي ايجاد ميكند تا به فاصله 30 فوتي (تقريباً 8 متر) خون را به خارج از بدن پمپاژ كند

Rats multiply so quickly that in 18 months, two rats could have over million descendants.
موشهاي صحرايي چنان سريع تكثير پيدا ميكنند ،كه در عرض هجده ماه دو موش صحرايي قادرند يك ميليون فرزند داشته باشند

Wearing headphones for just an hour will increase the bacteria in your ear by 700 times.
استفاده از هدفون در هر ساعت ، باكتريهاي موجود در گوش شما را تا هفتصد برابر افزايش ميدهد

The cigarette lighter was invented before the match.
فندك قبل از كبريت اختراع شد

Most lipstick contains fish scales.
روژلب حاوي فلس ماهي است

Like fingerprints, everyone's tongue print is different.
نظير اثرانگشت ، اثر زبان هر شخص نيز متفاوت است