گزارش یک شنبه مادر بزرگم رو بردیم خونه دایی اینا . دوشنبه ساعت شش صبح مامان برای انجام کار ها و هماهنگی با بیمارستان رفت و ساعت 12 برگشت ساعت یک با هم رفتیم دنیالش تا ساعت ده شب سه تایی با هم بودیم . خیلی خوش گذشت مدتها بود این طوری (سه تایی) با هم تنها نبودیم

خلاصه بگم این هفته بیشتر توی بیمارستان بودم .تا توخونه . روز پنج شنبه هم اداره رفتم که ماشاالله کامپیوتر هاشون ویروسی بود و من با پنج تا آنتی ویروس رو چک کردم تا آخرش یکی جواب داد ( امان از دست ویروس نویس ها ی ایرانی که انتی ویروس هم ندارند ) عصر پنج هم جشن دانشجویی بود و من تو راه رفتن به جشن به عاطفه زنگ زدم تمام مدت با هاش حرف زدم بعدش هم جشن و اهدای جوایز به شاگرد های ممتاز که قصه اش طولانیه