افسانه هاي محبت

نوشته‌شده توسط nashenakhte

!سکوت کن
سکوت کن به یاد آنکه در سپیده جان سپرد
!سکوت کن
سکوت کن به یاد آنکه با امید خلق مُرد
سکوت کن به یاد خشم آن همیشه سر بلند
سکوت کن به یاد آنکه عاشقانه زخم خورد
تو از سکوت اگر ، اگر به خشم می رسی سکوت کن
اگر به خشم می رسی سکوت کن
......................

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

ایم سیکل

 

نامه های عاشقانه

نوشته‌شده توسط nashenakhte


نامه های عاشقانه خیلی کار قشنگیه تا آخرش صبر کنین اولش یه ضد حاله بعدش کلی حاله

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte


سلام آقا
! بستنی میهن دارین
! یا یه لباسی با آرم بستنی میهن
!!!خوش رنگ باشه به رنگ پوستم بخوره
مااااماااااااااااااااااااااااا

 

سلامی چو بوی آشنایی

نوشته‌شده توسط nashenakhte

پنج شنبه با تاخیر وارد دانشگاه شدم , جایی برای نشستن نبود.ته کلاس بچه های خوابگاه برام یه جا نگه داشته بودن (خدا خیرشون بده) . ملیحه کارورزیش رو تو دانشگاه سپری می کنه برام از ظرفیت و ووضعیت جدید من گفت و اینکه پنجاه پنجاه می تونم امید داشته باشم , دلم ریخت . دوست داشتم قطعی باشم به خصوص که سی و چند صدم با نفر قبل از خودم اختلاف داشتم و این اختلاف مربوط می شد به ترم دوم


خونه رو گرفتم مامان گوشی رو برداشت. براش گفتم که قبولی من پنجاه پنجایه . مامان خیلی آروم بود و با صحبت هاش منو آروم کرد .وقت استراحت کلاس کار آفرینی با یکی از بچه ها رفتم گالری همو ن پاتوق همیشگی . این دفعه نمایشگاه عکس بود عکس هایی از معدن , کار هنرمند خوبمون حسین کا ظمی . موضوع عکس ها , زاویه دوربین , نور و حتی سایه ها خیلی خیلی خیلی قشنگ بودند

بعد از تمام شدن کلاس ها رفتم ساختمان اداری دانشگاه برای همین وضعیت پنجاه پنجاه صحبت کنم دوست ساده دل و باسیاست هم برای گرفتن تاییدیه دانشگاه آزادشون اومده بودن . من تمام حواسم به کار خودم بود و احتیاج به سکوت و محیط آروم داشتم , برگشتم کنار آبنمای حیاط تا وقتی مسئول ها برسن

 

(شانسی از آسمون(هدیه خدا

نوشته‌شده توسط nashenakhte

امروز یه روز عالی دیگه بود تو اتاق کناری داشتم آمار نیروهای انسانی رو می گرفتم که مهندس اومد با اشاره بهم حالی کرد که تلفن . رفتم اتاقم آقای ... پشت خط بود یه خبر باورنکردنی بهم داد و گفت برای تصمیم گیری یک ساعت وقت دارم فکرش رو بکنید!!!یک ساعت وقت برای تمام آینده مرخصی گرفتم به مامان زنگ زدم تا نصفی از کار ها رو مرتب کنه بعد از 45 دقیقه رسیدم خونه تلفن و تلفن کشی به دو تا از استادام, یکی از همکارام, دوست مامانم . قبلش هم مامانم به پسر خاله , نوه عمه بابام و داماد داییم زنگ زده بود که هر کدوم خودشون یه فیلم سینمایی اند. خلاصه دوباره با آقای...تماس گرفتم و سه تا اولویتم رو بهش گفتم .بعدش بابا زنگ زد مامان خبر رو بهش داد واقعا خوشحال شد , این رو از صداش حس میکردم . می گفت نتیجه تلاش دخترمه . مامان می گفت عاقبت کارهای خیر تویه . گریش گرفت . مامان امروز سه بار از سر شوق بغض کرد شاید هم گریه
امروز به امید سر زدم اشک گلش قشنگ بود

 

ناتانائیل

نوشته‌شده توسط nashenakhte

ناتانائیل،کاش هیچ انتظاری در وجودت حتی رنگ هوس به خود نگیرد،بلکه تنها آمادگی برای پذیرش باشد.منتظر هر آن چه به سویت می آید باش و جز آن چه به سویت می آید ، آرزو مکن.جز آن چه داری آرزو مکن.بدان که در لحظه لحظه ی روز می توانی خدا رابه تمامی در تملک خویش داشته باشی.تملک خدا یعنی دیدن او،اما کسی به او نمی نگرد. ناتانائیل تنها خداست که نمی توان در انتظارش بود.در انتظار خدا بودن ،ناتانائیل، یعنی در نیافتن این که او را هم اکنون در وجود خود داری.تمایزی میان خدا و خوشبختی قائل مشو و همه ی خوشبختی خود را در همین دم قرار بده. به شامگاه چنان بنگر که گویی روز بایستی در در آن فرو میرد؛و به بامداد پگاه چنان که گویی همه چیز در آن زاده می شود. نگرش تو باید هر لحظه نو شود.
-----------------------------------
ناتانائیل ، سرچشمه ی همه ی درد سرهای تو ،گوناگونی چیز هایی است که داری.حتی نمی دانی که از آن میان کدام را دوست تر داری و این را در نمی یابی که یگانه دارایی آدمی زندگی است.حتی کوتاه ترین لحظه ی زندگی نیز از مرگ زورآور تر است و آن را انکار می کند.مرگ چیزی نیست جز رخصتی برای زندگی های دیگر،برای این که همه چیز پیوسته نو شود،برای این که هیچ یک از صورت های زندگی "آن" را بیش از زمانی که برای شناختنش ضروری است،در اختیار نگیرد.خوشا لحظه ای که سخن تو طنین افکند
-----------------------------------
ناتانائیل، در پی آن مباش که در آینده گذشته را بازیابی.تازگی بی مانند هر لحظه را دریاب و شادمانی هایت را تدارک مبین.چگونه پی نبرده ای که هر سعادتی زاییده ی تصادف است و در هر لحظه هم چون گدایی بر سر ظاهر می شود.بدا به حالت اگر بگویی که خوشبختی ات مرده است، چون تو آن را "بدین سان" در رؤیاهایت ندیده بودی.رؤیای فردا مایه ی شادی است ،اما شادی فردا چیز دیگری است ؛و خوشبختانه هیچ چیز به رؤیایی که از آن در سر می پروردیم مانند نیست،چون هر چیزی ارزشی "دیگر"دارد. دوست ندارم که به من بگویی: بیا ،این شادی را برایت تدارک دیده ام؛من تنها شادی های تصادفی را دوست می دارم، و آن هایی را که با بانگ من ازد ل سنگ بیرون می جهند.
-----------------------------------
ناتانائیل ، به تو خواهم آموخت که زیبا ترین هیجان های شاعرانه ، هیجان هایی است که از هزار و یک دلیل وجود خداوند به آدمی دست می دهد.برخی احساس عشق به خدا را دلیل وجود "او" می دانند.از همین روست که من هر چه را دوست داشته ام خدا نامیده ام ، و از همین روست که خواسته ام همه چیز را دوست بدارم.
هر جا که نمی توانی بگویی : چه بهتر؛ بگو: عیبی ندارد. در این گفته نویدی بزرگ برای خوشبختی نهفته است. برخی لحظه های سعادت را هدیه ی خداوند می دانند ، و برخی دیگر آن را هدیه ی چه کس دیگری؟... ناتانائیل ، خدا را از خوشبختی ات جدا مدان...
-----------------------------------
آندره ژید
امروز شانس به من رو کرد. خداجون ازت متشکرم ,به خاطر تمام چیزهایی که دادی و تمام اون چیزهایی که گرفتی
.احتمال میدم بریتنی جان دو قلو بیاره یا اگه یکیه حتما از نوادگان ادیسه هست . اگه باور نمی کنید اینجا رو بتماشایید

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

 

روز پدر مبارک

نوشته‌شده توسط nashenakhte

روز پدر رو به همه پدر ها تبریک می گم. به خصوص بابا و آقاجون خودم
و البته اونهایی که حق پدری به گردن ما دارن مثل آقا رجب که خیلی مدیونش هستم
و تا آخر عمرم خاک پاشم

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

وقتي سركلاس درس نشسته بودم تمام حواسم متوجه دختري بود كه كنار دستم نشسته بود . او منو "داداشي" صدا مي كرد . به موهاي مواج و زيباي اون خيره شده بودم و آرزو ميكردم كه عشقش متعلق به من باشد
اما اون توجهي به اين مسئله نمي كرد . آخر كلاس پيش من امد و
: جزوه جلسه پيش رو از خواست من جزومو بهش دادم نهم گفت
"متشكرم " و گونه من رو بوسيد . مي خوام بهش بگم مي خوام اينو بدونه من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما.....من خجالتي هستم... علتش رو نمي دونم
تلفن زنگ زد . خودش بود گريه مي كرد . دوست پسرش قلبش رو شكسته بود . ار من خواست كه برم پيشش . نمي خواست كه تنها باشه
من هم اين كار رو كردم وقتي كنارش رو كاناپه نشسته بودم تمام فكرم
متوجه اون چشمان معصومش بود آرزو مي كردم كه تمام عشقش متعلق به من باشه . بعد از دو ساعت ديدن فيلم و خوردن سه بسته چيپس خواست بره بخوابه به من نگاه كرد و گفت : " متشكرم " و گونه من رو بوسيد . مي خوام بهش بگم مي خوام اينو بدونه
من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما.....من خجالتي هستم... علتش رو نمي دونم
روز قبل از دانشگاه پيش من امد و گفت : قرار به هم خورده اون
نمي خواد با من بياد من با كسي قرار ندارم . ترم گذشته ما به هم قول داده بوديم كه اگر زماني هيچكدوممون براي هر مراسمي پارتنر نداشتيم
با هم ديگه باشيم درست مثل يه " خواهر و برادر" ما هم با هم به جشن رفتيم .جشن به پايان رسيد من پشت سر اون كنار در خروجي ايستاده بودم . تمام هوش و حواسم به اون لبخند زيبا و اون چشمان همچون كريستالش بود .آ رزو كردم كه عشقش متعلق به من باشد اما اون مثل من فكر نمي كرد و من اين رو مي دونستم به من گفت : " متشكرم شب خيلي خوبي داشتيم " و گونه من رو بوسيد . مي خوام بهش بگم مي خوام اينو بدونه
. من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما.....من خجالتي هستم... علتش رو نمي دونم
به روز گذشت . سپس يك هفته . يكسال ...... قبل از اينكه بتونم حرف دلم رو بزنم روز فارغ التحصيلي فرا رسيد . من به اون نگاه مي كردم
كه دروست مثل فرشته ها روي صحنه رفته بود تا مدركش رو بگيره
مي خواستم كه عشقش متعلق به من باشه اما اون به من توجهي نمي كرد
و من اينو مي دونستم . قبل از اينكه كسي خونه بره به سمت من امد با همون لباس و كلاه فارغ التحصيلي . با گريه منو در آغوش گرفت و سرش رو روز شونه من گذاشت و آروم گفت : تو بهترين دادشي دنيا هستي متشكرم و گونه من رو بوسيد . مي خوام بهش بگم مي خوام اينو بدونه
. من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما.....من خجالتي هستم... علتش رو نمي دونم
نشستم روي صندلي . صندلي ساقدوش . توي كليسا . اون دختره حالا داره ازدواج مي كنه من ديدم كه "بله" رو گفت و وارد زندگي جديدي شد
. با مرد ديگه اي ازدواج كرد . من مي خواستم كه عشقش متعلق به من باشه اما اون اينطور فكر نمي كرد و من اينو مي دونستم
اما قبل از اينكه از كليسا بره رو به من كرد و گفت : تو آمدي ؟
" متشكرم " . مي خوام بهش بگم مي خوام اينو بدونه
. من نمي خوام فقط "داداشي" باشم . من عاشقشم . اما.....من خجالتي هستم... علتش رو نمي دونم
سالهاي خيلي زيادي گذشت. به تابوتي نگاه مي كنم كه دختري كه منو رو دادشي خودش ميدونست توي اون خوابيده . فقط دوستان دوران تحصيلش
دور تابوت هستن . يه نفر داره دفتر خاطراتش رو مي خونه . دفتري كه دوران تحصيلش اون رو نوشته بود . اين چيزي است كه اون نوشته بود
" تمام توجهم به اون بود آرزو مي كردم كه عشقش براي من باشه اما اون توجهي به اين موضوع نداشت و من اينو مي دونستم . من مي خواستم كه بهش بگم كه بدونه كه نمي خوام فقط براي من داداشي باشه . من عاشقش هستم . اما...... من خجالتي ام ....... نميدونم چرا ............
. هميشه آرزو داشتم كه به من بگه دوست دارم

-------------------------------------

خوب نظرتون در موردش چي بود ؟؟
خواهش می کنم برای این مطلب حتما نظر بدید. دوست دارم نظر همتونو بدونم .می تونید میل بزنید یا تو کامنت دونی همینجا بنویسید

 

!حرف ناگفته بغض گلوست

نوشته‌شده توسط nashenakhte

«!حرف ناگفته بغض گلوست»
اداره نرفتم کلاس داشتم ساعت 30/7 صبح اما من ساعت 30/8 رسیدم دانشگاه چون خیلی دیر حرکت کردم . امروز یه غریبه آشنا و یه آشنای غریبه دیدم!!! این روزها چیزهای عجیب زیادند
----------------------------------
!ساده است نوازش سگی ولگرد، شاهد آن بودن که چگونه زیرغلطکی می رود، و گفتن که سگ ِ من نبود
,ساده است ستایش گلی چیدنش و از یاد بردن که گلدان را آب باید داد
ساده است بهره جویی از انسانی
! باری! زیستن سخت ساده است! و پیچیده نیز هم

 

فریاد

نوشته‌شده توسط nashenakhte

امروز مهمون یکی از همکارام شدم یعنی دیروز پیشنهادش رو داد منم قبول کردم . جاتون خالی عمرا فکرش رو نمی کردم یه آقا بتونه ساندویچ به این خوشمزگی درست کنه .پنج نفری (با حساب خودش ) ریختیم سرساندویچ ها, هیچی ازشون باقی نموند
--------------------------------------
امروز از اداره که برگشتم اینا رو داشت بخش می کرد . به نظرم خیلی قشنگه
خواننده: بیژن مرتضوی آلبوم: آواز خاموش ترانه: فریاد

خواننده: آریا آلبوم: جادو ترانه: دل من

 

یه سری روش های ابراز علاقه

نوشته‌شده توسط nashenakhte

!یه سری روش های ابراز علاقه وجود داره
!! بگرديد ببينيد كدومش به دردتون مي‌خوره
روش جوادي : اسمشو روي بازوت خالكوبي مي‌كني... يه نامه عاشقانه با چند بيت شعر كه با يه سري گل و پرنده تزئين شده، با موتور هوندا سر مسير دبيرستان گيرش مياري و نامه رُ بهش مي‌دي، بعد تك‌چرخ مي‌زني و ميري.
روش ياهومسنجري : خوبيش اينه كه لازم نيس توو چشاي طرف نيگا كني و اين براي آماتورها كمك خيلي بزرگيه... از آيكون‌هاي گوگولي مگولي هم مي‌توني براي رسوندن مفهوم استفاده كني . بديش اينه كه بعضي وقتا يه سوء تفاهمايي پيش مياد... خر بيار و باقالي بار كن... اين روش توصيه نميشه.
...روش بچه خرخوني : همون داستان جزوه و اينا كه خودت واردي
...روش خركي : جلوي يكي از اين پاترول سياها بوسش كن كه بدونه به خاطرش همه كار مي‌كني
روش مذهبي : به يكي از دوستاي متاهلت بگو تا به خانومش بگه كه به دختره بگه كه به باباش بگه كه اگر اجازه بدن آقاي احسان خان (مثلاً) به همراه خانوم والده برا امر خير خدمت برسن.
روش آماتوري : خيلي كم حرف مي‌زني... زياد عرق مي‌كني... چشتو به چشاش خيره مي‌كني... بعد هم يه دفعه رو تُ اونور مي‌كني يه وقت فكر نكنه كه به چشاش خيره شدي. (اونم همين كار رُ مي‌كنه). با هم ميرين فيلم مريم مقدس، سالن 1 عصر جديد... دستاتونُ ميدين به هم ... تنها چيزي كه نمي‌بيني فيلمه ... ايميل مي‌زنين ... تلفن مي‌زنين ... چت مي‌كنين ... بيرون مي‌رين ... چند ماه همين‌جوري مي‌گذره تا يه روز توي يه رستوران نزديك ميدون فردوسي مي‌گي مي‌دوني چيه؟ من ديگه نمي‌تونم بهت نگم من دوستت دارم خيلي زياد ... اونم قشنگ‌ترين لبخند دنيا رُ مي‌زنه و ميگي جدي مي‌گي !؟؟ (حالا مي‌دونه جدي مي‌گي ها...)بعد اونم بهت مي‌گه كه مي‌دونسته سه ماهه زور مي‌زني اينو بگي!!و يواشكي مي‌گه كه اونم بله...
....اين روش جواب داده . بهترين روشه

 

عشق

نوشته‌شده توسط nashenakhte

Of all earthly music از میان تمامی نواهای زمینی
that reaches the farthest into نوایی که به دور ترین نقطه در آسمان راه مییابد
heaven
Is the beating of a loving heart موسیقی موزون قلب عاشق است
****************************************************************
Love is the river of life in this world. عشق رود زندگی در جهان است
think not that ye know it who stand at میندیش که با دیدن جویباری کوچک

the little tinkling rill یا با رسیدن به نخستین چشمه حقیر
The first small fountain. عشق را شناخته ای

 

آهنگ

نوشته‌شده توسط nashenakhte

گروه پارت آلبوم: پری ترانه: یار قدیم


این دو تا رو می فزستم واسه خالی نبودن عریضه

 

روز نوشت

نوشته‌شده توسط nashenakhte

صبح از سرویس جا موندم بیست دقیقه دیر رفتم سرکار خوشبختانه مسئول قسمت ما هم نیومده بود چراکه درگیرکارهای نمایشگاهه . امروز دو نفر از اعضاء گروه اختاپوس ( یعنی حراست محترم اداره ) اومدن قسمت ما , چه شکل هایی !! پر از ریش پشم این چند وقت انقدر ریش و پشم دیدم که حالم از هر چی ریشه به هم می خوره
ساعت 2.15 دقیقه راه افتادیم به سمت کتابخانه . جای شما خالی یکی از همکلاسی ها روتوی کتابخانه زیارت کردیم
از کتابخانه سوار خط 12 شدیم که خانومی با دختر کوچولوش کنارم نشسته بود . قبل از یه چهار راه راننده نگه داشت و مسافرها سر ایستگاهشون پیاده شدن بعد هم راه افتاد که چراغ قرمز شد راننده ترمز زد , خانومه از ته اتوبوس اومد جلو گفت :( اقای راننده قربونت یه ترمز بزن !!! دوباره گفت آقای راننده قربونت یه ترمز بزن !!!همه زده بودن زیر خنده , آخه راننده بیچاره پشت چراغ قرمز ایستاده بود .خلاصه جمعیت حالیش کردن اگه می خوای پیاده شی بگو در رو واکنه .خانومه گفت آقا در رو واکن ,راننده محل نداد .خانومه گفت اگه در رو وا کنی ثواب می کنی انگار که رفتی کربلا . این دفعه دیگه همه منفجر شدن خلاصه چراغ سبز شد و راننده بعد از چهار راه نگه داشت و ماجرا ختم به خیر شد .
امروز از کتابخونه 5 تاسی دی با یک کتاب گرفتم . کیه که بخونه
دیروز عمو جونم اومده بود من دیدمش فکر کنین چقدر؟ اندازه یک روبوسی و چند دقیقه توی بغلش بودن همین !!.چون رفتم نهار بخورم ( ظهرها ساعت سه می رسم خونه و همه نهار خوردن ) وقتی برگشتم بابا خوابیده بود عمو هم دراز کشیده بود و فیلم نگاه می کرد فقط سرش و بازوهاش و نصفی از سینش رو دیدم اومدم تو اتاق خودم دراز کشیدم که استراحت کنم خوابم برد وقتی بیدار شدم عمو و بقیه حاضر شده بودن که برن خونه عمه ,سر و صداشون رو از توی پارکینگ می شنیدم . عمو رفت تا سال دیگه که بهش مرخصی بدن و من بتونم یه باردیگه عمو جونم رو ببینم . عمو دوست دارم ایندفعه حتی نتوتستم بهت بگم دوست دارم ولی اینجا می نویسم , دوست دارم- خیییییلی دوست دارم
این اهنگ رو تقدی می کنم به عموم و همه اونهایی که دوسشون دارم و دوسم دارن حتی اونی که نمی شناسمش
تو محشری از امید

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

حامد احتیاج به کمک داره یه سری بهش بزنید
حامد جان تو دانشگاه ما وجود داره فقط فقط قسمت دومش رو ندارن (روشن فکری) اگه می خوای بگو داداش , بسم الله , خودم واست آستین بالا می زنم تا از تعداد ترشیده ها یکی کم شه .

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

از ساعت 6.5 صبح سوار سرویس میشم میرم اداره , ساعت 3 سرویس میارتم اول بلوار. تا دوش می گیرم و نهار می خورم ساعت شده 4 اون موقعه که یه جنازه میافته روبروی تلوزیون حالا دیگه با این خستگی حتی کانال ها رو هم عوض نمی کنم فقط
PMC, T2
.دو کانالی که من این روز ها نگاه می کنم
************

خبر بعدی اینکه هنوزسه روز از شروع کارم رد نشده می خوان ببینن برای بعد از ÷ایان دوره حاضرم باهاشون کار کنم یانه؟ مسئول قسمتی که من اونجا کار می کنم برای تو شرکتش بهم ÷یشنهاد داده , خلاصه این روز ها فقط ÷یشنهاد های متفاوته که از دور و بر بهم می شه
************
سفر نامه رو طی چند روز آینده براتون می نویسم
جاتون خالی خیلی خوش گذشت

 

نوشته‌شده توسط nashenakhte

سلام
من برگشتم
فعلا بای