امروز یه روز عالی دیگه بود تو اتاق کناری داشتم آمار نیروهای انسانی رو می گرفتم که مهندس اومد با اشاره بهم حالی کرد که تلفن . رفتم اتاقم آقای ... پشت خط بود یه خبر باورنکردنی بهم داد و گفت برای تصمیم گیری یک ساعت وقت دارم فکرش رو بکنید!!!یک ساعت وقت برای تمام آینده مرخصی گرفتم به مامان زنگ زدم تا نصفی از کار ها رو مرتب کنه بعد از 45 دقیقه رسیدم خونه تلفن و تلفن کشی به دو تا از استادام, یکی از همکارام, دوست مامانم . قبلش هم مامانم به پسر خاله , نوه عمه بابام و داماد داییم زنگ زده بود که هر کدوم خودشون یه فیلم سینمایی اند. خلاصه دوباره با آقای...تماس گرفتم و سه تا اولویتم رو بهش گفتم .بعدش بابا زنگ زد مامان خبر رو بهش داد واقعا خوشحال شد , این رو از صداش حس میکردم . می گفت نتیجه تلاش دخترمه . مامان می گفت عاقبت کارهای خیر تویه . گریش گرفت . مامان امروز سه بار از سر شوق بغض کرد شاید هم گریه
امروز به امید سر زدم اشک گلش قشنگ بود