می گويد: مواظب باش! نگذار به تو علاقه مند بشود! خنده ات می گيرد. با تعجب می پرسی: چرا من؟ او بايد مراقب خودش باشد.اين مشکل من نيست. می گويد: خلاصه! اين جور آدم ها هميشه با خواهر برادری شروع می کنند و آخر سر تو می مانی و هزار جور دردسر! طوری رفتار کن که ديگر.... و تو می مانی توی چند تا نقطه ی انتهای جمله اش. و تو می مانی توی کار زندگی. می مانی توی کار سرنوشت و روابط. با خودت می گويی که چقدر سخت می شود يک دوستيِ سالم را خالی از هر گونه فکر و حرف حفظ کرد.